تایتل قالب


۱ مطلب با موضوع «داستان کوتاه» ثبت شده است


پارک جنگلی، گوشه دنج آرامش امیر وماریا بود.
ماریا؛ گرم تماشای حیوانات بود .
اردک داخل قایق،لاک پشت سبز کنارسنگ وگوزنی که علف های کنار چمنزار را نشخوار می کرد.
امیر ؛در سفر شمال از علاقمندی های ماریا پرسید
وماریا با خنده گفت :
_چند بار می پرسی همون قبلی ها وادامه می داد؛
پیاده روی زمستانی کنار یه آدم دوست داشتنی که عاشقش باشی وآروم زیر چشمی امیر را نگاه  می کرد وباز دوباره ادامه می داد؛
_داخل خیابان زیر باران  وصدای جیک جیک گنجشک ها را که توی هوای بارانی دنبال سرپناه می گردند را....بعد؛
آروم، جیغی می کشید ومی گفت:
_ بازم بگم.
روزهایی که با امیر به کوه می رفتند، ماریا ؛مثل کسی که گمشده ای را پیدا کرده باشه از فرط خوشحالی فریاد می زد ومی گفت:
_ امیر احساس می کنم به خدا رسیدم؛
وامیر زیر لب می گفت:
_ دیوونه
روزهای آخر، ماریا حال خوشی نداشت.
دائم احساس خستگی می کرد و خمیازه هاش کشدار شده بود.
ناشناسی با امیر تماس گرفت ،
صداش می لرزید؛
بریده بریده گفت:
_ آقا..... ماریا ...بیمارستان
و....گوشی از دست امیر افتاد.


علیرضا ناظمی ۹۸-۱۲-۱۳ ۰ ۰ ۴۴۸

علیرضا ناظمی ۹۸-۱۲-۱۳ ۰ ۰ ۴۴۸


شعرهای علیرضا ناظمی

شاعر ،نویسنده و منتقد

اشعار و سروده های پارسی شاعر علیرضا ناظمی(ناظم)