دوستت دارم را
نثار نگاهت میکنم
وقتی «فصل ویادها»
را بیاد می آورم
ونگاهم می دود تا ته دشت
آنزمان که
«خانه دوست کجاست»را
به نظاره می نشینم
می خواهم با همین
سوی
چشمانم
نگاهتان کنم
«دست در آغوش سکوت»
وبیالایم در رنجش
اندوهناک زمانه
«برزلف کرشمه»
شاید به رسم مهر باز آیی
آنگاه که
«بر دوش آفتاب»
هنوز تا شب
زمان زیادی هست