ببند، دروازه های شب را
وببر مرا به سور غمزه ی چشمانت
تا بودن را پیمانی ببندیم
پنجه در پنجه نگاه
این سوی آن پنجره
ولیعهد خمیازه های چشمانم
می شنوی آواز حنجره ام را
در ماه .
ومی بینی چگونه می رقصد در
سایه
تار به گیسوی مشوش حنایی
بگذار باز کنم برایت گره های درهم تنیده را
آغوش ولرم لب را
تامست شوم از بوی مهلو ومیخک تنت
و آرام ببوسم شمایل قاب قرآن ات
آه
آه
آه
که چقدر زیبا؛ در آمده ای به هیات راه
و قدم می زنی تا صبح ارخالق به تن کوچه
#علی رضا_ناظمی
نظرات (۰)