تایتل قالب


۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

با درود به سراینده محترم بانو آهنکوب

درودها دارم به روح زلال سراینده محترم که از آبشخور  واژه ها رودی جاری ساخته اند و در دفتر معنا گلستانی پدید آورده اند که سراسر شور است وشعور ،این روزها سروده هایی را خواندم که  لذت هایم را از خوانش  دوچندان نمود هم زیبا آفرینش شده بود وهم سطح ادبی خوبی را به نمایش می گذاشت،
زیب وزیبنده 
واما بعد در بازتاب اندیشه شاعرانه این سفیر کلام، ادبیتی دیدم به بلندا که افق دیدش کرانه های دور دست بود وسحر کلامش مشق شعر داشت در بسیط سخن.
سروده ها از لحاظ کارکرد چند روایتی بودند
واز این دست سروده ها را در شعر تنی چند از شاعران نو اندیش دیده بودم.

مؤلفه های سازنده شعر بانو آهنگوب در ترکیب، ساختار بنیانی محکم وقوی را پدید آورده بود که این انسجام  ابتدا در موسیقی بیرونی شعر پدیدار بود و پس از آن درژرفای کلام شاعرانه سراینده، زیرا دایره واژگان را توسعه بخشیده بود
وبا کاربردی انسجامی در زبان ،موضوع وساختار
به یک پی ریزی منسجم در ژرف ساخت رسیده بود.
واما نکته مهم
آشنایی زدایی ،عنصر مهم در فراز مند کردن اندیشه شاعرانه هر سروده است، وتوجه به این  نکته زمانی اثر بخشی مطلوب خود را دارد که به تکثر معنایی در گزاره ها بیانجامد وبسامد کار خلق نوعی شگفتی باشد که مخاطب را به وادی پیش فهمی رهنمون نشود،شاعر محترم بایستی بیشتر این نکته را مورد توجه قرار دهد.
ذکاوت شاعرانه در بیان مفاهیم زبانی شعر ،به صورت مبهم است تا باز تاب کشف حقیقت تلاش وممارست مخاطب و همچنین تفکر واندیشه و همچنین تکثیر در معنای برداشت از محتوا باشد تا جلوه وزیبایی شعر را دوچندان نماید.
آینه گردانی در تصاویر باز تاب روایت های
ذهنیتی  وعینیت گرایانه این شاعر ارزنده بود.
موتیف های اجزایی،پی درپی تصویر سازی در بازتاب ذهن داشت ونوعی دگر دیسی در کشف شهود .
نقش زبان محوری در سروده هانمود عینی داشتند.
گر چه بافت شعری را بجا و مناسب با کاربرد زبانی وادبی دیدم  اما نکته های قابل تأملی در
سطح پیشنهاد برای فراز مندی شاعرانه این سروده ها  رامی توانم بیان کنم،
بانوی محترم از بیان همه درون مایه ذهنی خود در شعر خودداری کنند وابهام گونه درروایت  به گونه ای طرح سخن کنند که توصیف ها بیان ماحصل اندیشه شاعر نباشد و برداشت از محتوا را به عهده مخاطب قرار دهند ومطلب دیگر اینکه  شاعر به وفور در سروده های خود چینش واژه  در روایت ها دارد پیامد  این چینش های پی درپی بعضا آسیب به بافت شعراست که عدم رعایت ایجاز را درشعر باعث می شود،برای پرهیز از سمت وسوی حرکت شعر از سروده به سمت نوشتار متنی بایستی از عنصر ایجاز بیشتر بهره جست واز ایجاد جو متشنج با استفاده پیا پی کلمه و واژه در بافت شعر دوری جست که اگر توجه به این مهم صورت نپذیرد  سروده ها به چالش در باور مندی شعری وهویتی  می رسند.

ترکیب هایی   مثل  ،چون :
رسالت انگشتهات،
از دشنام کدام ماه،
از غریزه های کدام آب؟
،از ثانیه های گداخته،
را دوست داشتم.

در سرود نخست از این روایت سروده، حظ به بسیاری بردم

__بیاور به انقراض گلهای هراسان در جراحات دامنم

برای شاعر محترم آرزوی موفقیت دارم

علی رضا ناظمی
***********************************

سه سروده از بانو صوفیا آهنکوب

 

 

 

سروده نخست

 

 

می خواندم از رسالت انگشتهات
از ساقه های مستعد به نواختن
از آن لامسه ی پر تحرک
به تحریک کوبه های تراوش از وهم آفتاب
از آن وهم داغ

به ضلع چندم مرگ می نشانی ام؟
ای لحن چشیده از گویش پیاله ها
ای رنگ های برهنه بر فلس های عریان
از ماهی های کدام برکه می گویی؟
از دشنام کدام ماه؟
از غریزه های کدام آب؟
بگو به چکیده های عصب از ترس های
گریخته بر حجامت پستان ها
از آفت های رسیده تا دهان
ای طیفِ منور بر ریشه های محصور

بگو به تعزیت پاها از ثانیه های گداخته
بر مجال حفره ها
ای طریقت لَخت از لختگی ها
بگو از عناصر چهارگانه که آتش می ریخت
بر استجابت غضروف ها
بر آن استخوان های متراکم از ترکیدن
ای قرینه های قرین بر خلاصه های چکیدن

میگذرانی ام از گلوگاه شاخه
بر تنازع وقت
از آن انعکاس آویخته از چشم
تا سیاهی های مدور بر گودی های کبود
می خوانی ام به لبالب های مداومت
به انگشتهای رقصنده
در نارسایی حروف
ای روشنایی بسیط در ترَک های پنجره
بخوان به لبهای مکررت از آن لبه های تیز
از آن حرف های روییده بر جداره ها
و آن واژه های همیشه بهار
بهار بیاور به خانه ام
بیاور به انقراض گلهای هراسان در جراحات دامنم
بخوان به حصر ِ نفس های نابلد
ای صراحت کلام بر اشکال پاره
و پلک های پوسیده...

 

سروده دوم
*می گفت ای انسان خاکی
رو به کوه سعیر بایست
و به ضد ساکنانش پیشگویی کن
بگو خداوند میفرماید:
من به ضد شما هستم*
اینگونه به ضد بخوانم ای سرایت جاری
که به اغوا در حفره های تاریک گلوم از هوش می روی
بگو به قصه های نخوانده در عهد عتیق
که مزامیر بخوانم به گریه هات
با آن لکنتی که رفته بر زبانم
ترمه بپوشانم به زخم هات
که عطر تو عطر نارنج است در هزار توی مشام!
با هزار دهان ولع
تو را نفس بکشم
با لب های اسرافیل نام تو را بگویم
که من حوا بودم
پیچیده در حلقه های جهنمت
پهلو به پهلو به جاذبه ام بریزی
که من آشوب بودم به شاخه های بریده ی پیراهنت
و در آن گیاه معطر که لابلای سرفه هات ورق می خورد
ای یقین شکفته بر پوست نابارور درخت
ای تمرد بی گمان به ده فرمان موسی
نگاه کن که من چگونه به هیئت آتش با تو
سخن می گویم

نگاه کن
از ابتدای حروف کلمه بود
که کلمه خدایی می شد به سرگردانی باد
و در باغی شبیه عدن
بر شانه های من شفیره می‌بست
در آن تاریکی مُسلَم
پیله می شدی بر انسداد آفتاب و سپیده
نگاه کن که پروانه های کوچکم
چگونه از دست های تو می می گفتند

ای تلاوت جاری بر تکرر لفظ
برویانم انگشت به انگشت
بر کشاله های ریخته ات
بر آن شریطه ی بی دوام در تسلسل تاریخی ات
بگو تا جهان در مکاشفه ی آیه هات فرو رود
و تکه های ناقصم از تصور ابعاد تو
شکل بگیرند
 

سروده سوم

ایستاده بودی بر ضخامت شانه هام
بر نردبان فرسوده ی سرزمین های گرمسیری
ایستاده بودی بی پرده، بی استتار، مسلط!
ای قرابت دور در پیوندهای پس خورده ی
استخوان به استخوان
ای کتیبه ی ناخوانا در جویندگی ملموس سرانگشتها،
التیامِ ناگهانیِ عجیب در بزنگاه سوختن...
بگو چگونه اجزای مضطرب م را
به تشریح میکشانی؟
و بعد زمین به زمین
پای صبوری های موروثی ام چال می کنی
بگو به زخم های مشترک
از التهاب مقدس نان و تنور
در صبح های مه گرفته ی این دیار چه میدانی؟

از آوای حزن آلوده  پرنده ای
که از تکرار زیستن بر می خاست‌؟
ایستاده بودی به پرواز به کوچنده ترین پرنده
تا رازهای سر به مهرت را بگویی
تو که از جراحات سنگ با آیِ شکستن
هیچ نمی دانستی...
ایستادی به گفتن
آنجا که دیگر صدایم به گوش احدی نمی رسید
ایستاده بودی به گفتن!

باید بگویی آن منِ دیوانه را 
با گریه های اندوهگین کدام قصه
به خواب می بردی؟
و آن منِ دیوانه ترم را با سنگ های کدام دست
از نهیب شاخه می پراندی؟
باید بگویی از زجرهای تنیده در گلو
تو که از پوسیدن و ماندن در پیله های ضخیم تن
هیچ نمی دانستی
و نه از وحشتِ بی برادری
در نیمه شب های بمب و باروت!

ای روزنه ی پر هراس نور
در شکاف های مسدود پنجره
نشستی به شکافتن
به تراشیدن ‌جسم، که شیرین را از بلندای
به خواب رفته ی  قامتم در بیاری
نشستی به خواندن
تو که از مهابت آوازهای کردی در زبان مادری ام
هیچ نمی‌دانستی

آه ای انعکاسِ تازه ی شیری رنگ
که سربازهای تشنه ی تنم را به چشمه می بری
و بعد آرام آرام باز میگردانی
ای پیاله ی پُر از هر چه هست و نیست
از چهره های مُلَونی که از تو هرگز نشناختم،
بگو باز چگونه زلال خواهی شد
که عقوبت بی هوا سر کشیدنت
"مرگ" نباشد!؟
بگو دوباره کی به دیوارهای مخدوش من
خواهی رسید
که باز از آنسوی روشنی
برایم دست تکان بدهی؟!


علیرضا ناظمی ۹۹-۵-۰۲ ۰ ۰ ۲۲۴

علیرضا ناظمی ۹۹-۵-۰۲ ۰ ۰ ۲۲۴


شعرهای علیرضا ناظمی

شاعر ،نویسنده و منتقد

اشعار و سروده های پارسی شاعر علیرضا ناظمی(ناظم)