تایتل قالب


۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

درپس این میله ها
درپس آن پنجره
تونگاهت سوی من 
من نگاهم سوی تو
آه درعصری سرد
بازکن پنجره را
غزلی بخوان برای من وخود
غزل عشق و وفا
همصدا باشیدا
بانگاه خسته ات 
باز هم شعربگو
شعرهایی. همه از هم نفسی
ای.......
غزلی بازبخوان
سخنی بازبگو
که سکوتت سرد است
زندگی پردرد است
#علیرضا_ناظمی 


علیرضا ناظمی ۹۹-۲-۱۸ ۰ ۰ ۱۱۷

علیرضا ناظمی ۹۹-۲-۱۸ ۰ ۰ ۱۱۷


(روایت باشتا)
باز اول دی شد

انگورها در این  سَبو مِی شد
شادی مُدامُ پِی در پِی شد
مُطرب به رقص از نغمهِ ی نِی شد
غم ها همه یک یک ببین تِی شد
باز اول دی شد
آمد زمستانِ قشنگِ مهربانی ها
آن لحظه هایِ  شادمانی ها
آن رَستخیزِ جاودانی ها
فصلِ حیاتِ شمعدانی ها
وقتِ قشنگ قِصه خوانی ها
باز اول دی شد
شد دفترِ فصلِ زمستان باز
هر صفحه اش دیباچهِ ی اعجاز
بَر بَرگِ برگِ آن رَدِّ آغاز
بر سَطر ،سَطرش واژه های ناز
 با واژه هایش شعرها دمساز
باز اول دی شد
از مقدمش خورشید رخشیده
برساقِ گُلها عِطر پاشیده
شبنم جمالِ شاخه بوسیده
در کوچه باغان تاک رقصیده
گیسوی ِ ابرِ  تار  لرزیده
باز اول دی شد
سُرمه  به چِشمان   شهر درخواب است
بر فرشِ کوچه   برگ بی تاب است
گیسویِ دلبر  پیچ در تاب است
دل در هوایِ ماهُ مَهتاب است
هرجا سخن ازعشقُ مِحراب است
باز اول دی شد 
جانا ،ترا محتاج دیدارم
یادت همیشه با من ای یارم
در سر هوایِ عشق  تو دارم
باتو به هر لحظه به لب دارم
این جمله را ،من دوستت دارم
باز اول دی شد
درجان ُ ِدل   یادِ تو غوغا کرد
در جانِ من اندیشه برپا کرد
یلدا شدُ مجلس مُهیّا کرد
آذین تمامِ شهر یکجا کرد
بر مقدمت گُل بَر چلیپا کرد
باز اول دی شد
هر دم ترا مشتاقِ دیدارم
هیهات اگر دست از تو بردارم
امیدِ دیدارِ تو شد کارم
در دل نهالِ عشق می کارم
بنشین کنارم حرف‌ها دارم
باز اول دی شد
جانا بیا در من قیامی کن
از هجرُ غُربت انتقامی کن
این شانه ها  را  نردبامی کن
بالا برو  دل را   سلامی کن
یک لحظه با ما تو کلامی کن
باز اول دی شد
باتو جهان زیباُ  پُر معناست، می دانم
آری جمالت پاکُ بی همتاست ، می دانم
با تو دلم قُرص  از همه غمهاست ، می دانم
وقتی تو هستی زندگی زیباست ، می دانم
این بودنت انبوه یک رویاست ،می دانم
باز اول دی شد
بادست خود بندم زپا واکن
من را دوباره باز احیاکن
دستی بجنبان باز غوغا کن
چشم مرا جانا توبینا کن
در جان من شوری تو برپا کن
باز اول دی شد
بی تو جهانی پاک معیوب است جانانم
این حس وحالم، حالِ  مغلوب است جانانم
حال دلم ازبودنت خوب است جانانم
تو هستی و حالم چه مطلوب است جانانم
تو هستی واین عشق مرغوب است جانانم
باز اول دی شد
امشب شب ما را مُنَوّر کردیوممنون
کاشانه ما را پر اختر کردیوممنون
چشم ودل ما را مُصَّدَّر کردیوممنون
این شادی  ما را مُکَرّر کردیوممنون
اشعار ما را هم تو از بر کردیوممنون
باز اول دی شد
پس باشتا صبح سعادت را ببینم من
پس باشتا شام  شهادت راببینم من
پس باشتا نور عدالت  راببینم من
پس باشتا روز ولادت  راببینم من
پس باشتا اوج  سیادت راببینم من
         پس باشتا.......




 


علیرضا ناظمی ۹۸-۹-۳۰ ۰ ۰ ۲۳۶

علیرضا ناظمی ۹۸-۹-۳۰ ۰ ۰ ۲۳۶


یک بغل حس ناب می خواهم
بغلی   انتخاب می خواهم
بغلی   پر زعطر شیدایی
پر زعطر گلاب می خواهم
بوسه هایی زکام شیرینت
مثل شورِ رُباب  می خواهم
من ترا درمیانِ چلچله ها
وسطِ  آفتاب می خواهم
یک رباعی ز شور ِ چشمانت
توی آغوشِ آب  می خواهم
من ترا شعرِ شامِ  یلدایم
 رویِ جلدِ کتاب می خواهم
از خُمارِجنون  چه بیزارم
من زجامت شراب می خواهم
یک بغل با تو بودنُ بودن
وسط چُرتُ خواب می خواهم
هرچه هستی وهر کجا باشی
من ترا بی حساب می خواهم 


علیرضا ناظمی ۹۸-۹-۳۰ ۰ ۰ ۲۵۳

علیرضا ناظمی ۹۸-۹-۳۰ ۰ ۰ ۲۵۳


می دوم در هوای دلتنگی
تا ته کوچه های دلتنگی
حال من را کسی نمی داند
خارج از ماجرای دلتنگی
خلوتی با تو باتو می خواهم
بهر وا گویه های دلتنگی
گرچه آرامشی ندارد دل
می دهم دل به  پای دلتنگی
دل من می رودبه ساحل تا
دل سپارم به جای دلتنگی
زخمی از هر شراره ام اما
شاعرم با نوای دلتنگی
پای از سر نمی شناسم
می روم تاسرای  دلتنگی
سر دهم در ره شهادت عشق
سربه پای خدای دلتنگی
از خمار شراب بیزارم
نوشم از باده های دلتنگی
دلسپردن چقدر تاوان داشت
می دهم جان برای دلتنگی
عاشق حس ناب دیدارم
در دل باغ های دلتنگی
ماجرای کمند زلف تو شد
بند ولبخند پای  دلتنگی
چقدر حس تازه ای دارد
رویش لاله های دلتنگی
در نمازم قنوت میگیرم
بهر یک ربنای دلتنگی
در هجا واج واج می سازم
واژه آشنای دلتنگی
من زدریا دلان بی باکم
منم آن ناخدای دلتنگی
دل تنگم چقدر تنگ شده
تنگ آغوش های  دلتنگی
می نویسم برای توبیتی
شعراز واژه های  دلتنگی
بوی عطرت هنوز می آید
وسط لحظه های دلتنگی
میرسم تا به تو زبانم بند
آید از آن صدای دلتنگی
بی گمان حس تازه ای دارد
همه ی آیه های دلتنگی
سفری داشتم به چشمانت
کوچ درلحظه های دلتنگی
دل تنگم بگو چه می خواهی
غیر آن هوی وهای دلتنگی
یک بغل حس تازه می خواهم
حس نام آشنای دلتنگی
گام ها را قدم قدم بردار
بدوم پا به پای دلتنگی
شاعر کوچه های مهتابم
در غم روشنای دلتنگی
 


علیرضا ناظمی ۹۸-۹-۲۰ ۰ ۰ ۲۴۲

علیرضا ناظمی ۹۸-۹-۲۰ ۰ ۰ ۲۴۲



در ناگهانی نم نم وآرام این چشمهایم باز گریان شد
بغض عجیبی در گلو پیچید از گونه هایم اشک ریزان شد
با دستها آهسته و آرام من پاک کردم اشک هایم را
هق هق امانم را برید وباز این اشک ها جاری زچشمان شد
بار غمی سنگین به دوشم بود در اضطرابی مانده بودم من
از کف توانم رفته بود اما از داغ غم این سینه سوزان شد
با پلک خیس و گونه نمناک از تو برای آینه گفتم
دیدم که آیینه به رسم عشق از دیگانش اشک ریزان شد
بگریزم از این دردهای کهنه با اینکه غم با دلم همسایگی دارد
در سینه ام صد درد مدفون است،نه نه یکی بر رخ نمایان شد
موی سپید و چهره غمناک سوغات سودایی عشقم بود
من ماندم وانبوه عشقی که در سینه ام جنبید وطوفان شد
غصه غم وهجر وغریبی عزلت وگوشه نشینی
سادگی عشق
این واژه ها شد همدم شعر،شعری که رسوایی انسان بود
در خود شکستم خرد گشتم ناگهان از حسرتی در عشق
ویک غزل بود ومن وعشق،میلی که در آن نیز نقصان شد
صد بار با خود گفتم ای ناظم صبوری کن زمان باقی ست
من مطمئنم یار می آید آنکه دلت پیشش گروگان شد


علیرضا ناظمی ۹۸-۹-۱۴ ۰ ۰ ۲۶۱

علیرضا ناظمی ۹۸-۹-۱۴ ۰ ۰ ۲۶۱


درعشق غمی نهفته
هردم
درغم شرری نهفته
هر دم
درهرشرری نهفته
غم هم
این عشق عجب حکایتی شد
ما را به غم تو مبتلا کرد
آنجا به غم تو آشنا کرد
بارنج فراق غم بپا کرد
باشعر زغم ترانه ها کرد
خندید به حال زارم آخر
مجنون  وبه عشق مبتلا کرد
از جام وفا مرا صفا داد
از درد به جام ما بلا داد
یکدم زعنایتی شبانه
سجاده ای از من ودعا داد
من شاکر لطف حی سبحان
من خادم درگه توسلطان
من عاشق  یارم ازدل وجان
جانا بکن استجابتی نو
عاشق شدم وحکایتی نو
درجام من ازوفا بلا ریز
درباده ما  می  صفا ریز
ممنون تو ام خدای سبحان
حال دلم از غمش پریشان
داغ غم او به جام ماکن
مارابه غمش تو مبتلا کن


علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۲۰ ۰ ۰ ۲۶۰

علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۲۰ ۰ ۰ ۲۶۰


خاک در تو نازنین سرمه چشم تارمن
یادتو ای نگارمن صبر من وقرار من
روی به سوی کوی تو کنم زبهر عافیت
ای همه عمر من مکن ریش دل فگار من
لعل لبت چو جام می،  نوشم ویک نفس چنین
همی بگویم ازوفا بمان تو درکنار من
کاش نمی شد اینچنین خسته وزار ودل غمین
راه نشین کوی تو این دل بی قرار من
یا تو بخوانم ازادب یا که نگو برو برو
مرو زپیش چشم من دلبر غمگسار من
یکدل ویک زبان شوم با تو اگر بخوانی ام
ای که امید من به توست خوبترین بهار من
(ناظم) دل غمین بگو نظم به شعر پارسی
شعر نگار  می شود باعث افتخار من


علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۱۹ ۰ ۰ ۲۹۳

علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۱۹ ۰ ۰ ۲۹۳


چه شبها که بی تو سحر می شود خوب  من
ودل درپی ات  دربدر می شود خوب من
چه شبها که تا صبح کابوس وحشت ببینم همی
وبرصورتم گونه تر می شود خوب  من
دلم خوش که در سرخوشی غوطه ور گشته ای
ومن هم به غم غوطه ور می شوم خوب من
شب وروز گم کرده ام وقت را
وبی تو دلم پرشرر می شود خوب من
زهجران  به سر خاک غم می کنم بازهم
زداغت چه خاکم  به سرمی شود خوب من
ببین عشق تو شاعرم کرده با شعر هم
همه حرف ها ساده تر  می شود خوب
غزلهای من درد دلهای من با تواست
وابیات ها هم خبر می شود خوب من
نه درچشم خوابی برایم نه آرام در سر
که عشقت به سر شور سرمی شود خوب من
بخوان شعر ودفتر تو بگشا ببین عاشقی را
که شب بی تو سر می شود خوب من
فراموش منما تورا آنچه گفتم زهجران
که بی تو دلم نوحه گر می شود خوب من
بیا ساعتی توقدم نه به چشمم که اینجا
دقایق بدون تو دارد هدر می شود خوب من


علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۱۷ ۰ ۰ ۲۱۴

علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۱۷ ۰ ۰ ۲۱۴


بیادت هستم واین شعر گفتن ها بهانه ست
غزل گفتن فقط یک گوشه از این حرفهای عاشقانه ست
دلم بدجور می گیرد چواز تو دور ومهجورم
بخوان حال دلم بنگر که اینها ناله هایی شاعرانه است
زدرد دوریت از چشم خونبارم شب وروزم
وازهجران وغربت شام تارم چون فسانه ست
غزلهایم همه مملو زدرد وغربت وعزلت
واشعارم همه مرثیه هایی غمگنانه ست
سپاهانی ام وعشق وطن دارم چه فرقی می کند من را
که شهرم اردبیل وفارس ، قم یاهگمتانه ست
درآشوبم و بد جوراین  دلم گیر است می دانی
واین دلتنگی من خاطراتی کودکانه ست
شراب ومستی  ازجام تودارم من
واین مجنونی عشق تو رویای شبانه ست
دلم می خواهد از تو دوریم پایان پذیرد زود زود اما
برای استجابت شرط آن هم یک دعای مادرانه ست
سخنهایم تو باور کن ،غمم پایان پذیرد باز  واین
هجران وغمگینی غمی ناباورانه ست
میسر گرنشد وصل وغمین گر  مانده دل اینجا
نخور غم ای دل عاشق که این رسم زمانه ست
دعاهایم همه گردید اجابت موسم وصلت رسد بشنو
که در هرگوشه ازلطف خدایت صد نشانه ست
به کویت من بیایم با  دو صد شور وشعف از نو
چه حالی هست  دراین ره که دل سویش روانه ست


علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۱۶ ۰ ۰ ۲۷۰

علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۱۶ ۰ ۰ ۲۷۰


جام من ازفراق تو، لبالب ازشراب غم
وز قدح فراق تو، دل شده بس خراب غم
ای تو نگار نازنین ،رفتی واز غمت چنین
دیده پر آب می کند، عاشقت از گلاب غم
محمل ما دراین بهار، بی تو خزان بی بر است
انجمن از نبودنت ،مملو پیچ وتاب غم
زرفتنت دلم شکست، دوچشم درغمت نشست
ودیده نیز چون دلم ،گریست در صواب غم
چه گویم ازغم فراق، که بر دلم نهاده داغ
یاد تو میکند دل از، خواندن شعر ناب غم
اگر تو رفتی ازبرم، به قاب سینه جای توست
نگه به عکس تو مرا، رهاند از عذاب غم


علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۱۶ ۰ ۰ ۲۳۲

علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۱۶ ۰ ۰ ۲۳۲


۱ ۲

شعرهای علیرضا ناظمی

شاعر ،نویسنده و منتقد

اشعار و سروده های پارسی شاعر علیرضا ناظمی(ناظم)