تایتل قالب


۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

درخشان  گوهری  در  چشم  من  یکدم  هویدا  شد
که  از   نور رخش  چشمان  من   یکباره  بینا    شد

 

پری  ماه   چهره  ،   شمس  نور  افشان     رویاهام
گل  اندام  قشنگی   که  ز مهرش   دیده  دریا   شد

 

در  آغوشش  گرفتم  جای ،  و  بوسیدم  لبانش   را
و دستش  را  که  بوسیدم  حسابی  این دلم وا شد

 

ز لطف  ایزد  یکتا  بسی  خرسند  و       خوشبختم
که  از  لطف  وجودش   مهر  او  هم  در دلم جا شد

 

نشستم  در  حضورش   با  دو  صد  شور   و شعف
آنجا ،  کنارش   گفتگوهایی   صمیمی  نیز  برپا شد

 

منم   خرسند  از  این  دیدار  و صد  امید  هم  دارم
فدایی  درش  گردم   اگر   این   امر      انشا     شد

 

پذیرفتم     وجودش   را   و  مشتاقم   به  همراهی
اگر   ایشان   پسندیدند   و  این  سر  فصل امضا شد

 

به  جان  ناظم  عاشق   قسم    خوردم   که   تا  آخر
بمانم    در  کنار   یار      مجالی     گر         مهیا شد

 

#علیرضا_ناظمی


علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۳۱ ۰ ۰ ۱۵۹

علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۳۱ ۰ ۰ ۱۵۹


تقدیم به دکتر آریا پور فریاد شهرویی

نه ترس از باد و طوفان است
نه ترس از زوزه های
                  بد شگالان است
زمین هرچند ناهموار
           وتاریک است
                   ولغزان است
ولیکن
    محتسب
        ناظر به
                  گردان است
خدا ؛خود یک تنه افسار دار
                چرخ گردان است
    گلو گیر تمام
                    نامرادان است
صبوری پیشه کن
              بر غصه هایت
                 صبر درمان است
سپهر وکهکشان
                     باشد ثنا گویت
همه اهل ادب
              خودنکته خوان
                  از  کلک جادویت
          مسیرت گرچه ناهموار
   دعای مادرت
              پشت سرت سردار
     قوی باش وتو
            محکم تر قدم بردار
   گذر کن از شرورانزوا
                از تکیه بر دیوار
  به زانو دست گیرو
       بازهم برخیز  پرتکرار
غمین هرگز نشو از
                        کلک اسکندر
که می کوبد بسیط علم را
                   بیهوده پشت در
تو خود فریادها هستی
         در این گیتی خیر وشر
  ودانش وامدار توست
             ای فرشید مهر اختر
سما در زیر پایت
                      سر فرود آرد
خدا در جان خلقش
        بی گمان مهرتو را آرد
شکوه تو نهال علم در
                اندیشه می کارد
ادب هم وامدار
                    واژه های توست
وشعر انگیزه اش
                از غصه های توست
خدا هم لحظه لحظه
       ضامن اندیشه های توست
همی آهسته هم آرام
                           قدم بردار
ادیب  بی ریا
                   ای آریا، سردار
ودست حق بهمراهت
           نترس از گفته اغیار

#علیرضا-ناظمی


علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۹ ۰ ۰ ۲۰۶

علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۹ ۰ ۰ ۲۰۶


شکوه بیکران
فر نگاهش راست
بلندای سپیدارش،

چه پر جذبه
کمال فاخر
چشمان شهلایش،

گل اندام ثمن
سیمای نیلوفر وش
جادوی لبخندش،

قد وبالای او
حسن خداوندی ست
درمنشور پیدایش،

لب خندان او
تیر کمان آرش
کشورگشای
چرخ نیلوفر،

و
زلفانش همان
بالا بلند 
پای بست 
گیسوی ماهش

دوابرویش
چنان فرتور
یک رنگین کمان
در سیر سیمایش

منم مسحور
این اعجاز
این فروکمال
وشکوت
وحسن خداوندی
شکوه بیکران
بی حد
و
بی مثل ومانندش

#علیرضا-ناظمی


علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۸ ۰ ۰ ۱۵۹

علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۸ ۰ ۰ ۱۵۹


۱
زخم ها

زخم های من آدم حسابی اند
صبح، دستهای برهنه شان را
در تلفظ صورتیِ ماه، آب می کشند

پینه هایشان  چند مقداری است
یعنی از بس که پینه اند،
میان ویرگول چالش بشور/با شعورند
اندامشان روی فرم است
وساختارشان در تناسب متن/
با روحیه ی زنانه ی من می سازد

زخم های من عمیق اند
با چارچوب حجاب در نظام خیسی
دست و دامن خشک اند/خشک
زخم های فانتزی ام دهان ریختن شان را
نقاب زده اند/تا هوا بی تهویه محتوا
در بینامتن سوراخ شان امنیت استعاره را
شخصی نکند...

زخم هایم راه می روند
در سبک های باروک
لابه لای آدم ها
و از پنجره های عینی خانه ها
به شعاع آفتاب بهار
دلبستگی لفظی دارند..

گفتم«خانه ها»و ماهیت خاکستری اشیا
به کدورت «خانه تکانی»ام گریست
گفتم «گریست»/به عرض ممتد دو زخم
پرنده ای افتاد

پرنده افتادگی سنتی است که
به روزهای قفس می آید
اینرا کبیسه ای که چهارصد و چند روز
می شد /گفت..

زخم هایم را دوست دارم،
وقتی چنارها در خواب می میرند،
می توانم به شخصیت عمیق زنانه شان
دامن فرضی عید را کوک بزنم

کسی با اضطراب من خویشاوند نیست
شاید بتوانم با لباس مبدل،
زخم هایم را در سطح شهر
جابه جا کنم...

۲

سورِ بز

دهان به دهان/
تنفس شهررا بلند می کنم
بلند/از ذرات مشوش بزهای گر
که دارند با پوست های سور/سوربز،
درسطرهای کوتاه شهر/ بلند می شوند..
ذرات بز ،عمیق اند
در عکس های تن به تن ،از لای دنده ها
رادیوگرافی می شوند..
یک گله از بز را درهوای تازه در
خلط سینه ام /سرفه کن..
بپاش سلول های گند اعصاب را،
در بیمارستان های سَرَم..
ببین از اندام دهانی ام /خون دارد
ادامه ی غروب را تا،
اتاق های بستری در صدای خنده ام،
پخش می کند...
ببین از ساق های مچاله ی شلوار شب،
یک دسته کلاغ ،می ریزند  روی کاشی ها..
تریبون های مداوم شهر،
از گوش های من درد می کنند

می خواهند برای این شیوع که
از دمادم صبح غلیظ تر است،
بزهای گلوی مرا اهلی کنند..

دارند برای دوشیدن شان،
با انتشار صدای گرگ ،طحال مرا
پاره می کنند
از سهام تعفن شهری ،بیرون پریده ام
عصب های این نظام ابری اند
و من فکر می کنم ،باران اگر به
گورهای دسته جمعی پناهندگی ندهد،
اتاق های بز از سور خالی می شوند
و در رگ های این بیمارستان که
از دیروز دارد روی سطح شهر می دود،
سگ های مریض/
عوعوی غمگینی را
خواهند ریخت....

۳

حروف

صدایم کن/
در کوچه های عمودی ماه،
بِایست به ارتفاع افقی نور،

نگاه کن به کارخانه ی  انگشتان
فرضی ام ،که در طول چرخ ها/
از دنده هایم می شکنند..

اینجا هیچ نوری به مخیله ی
کرم ها ،نمی خندد
و گوشت رابطه ی شرعی پوست است/
که از رو نمی رود..
به درختی تصور شو،
که از دهان زنی به پرندگی باکره ها،
سلام می کند..
صدایم کن،
در سی و چند انگشت و دوماه،
از حاملگی حروف/
تا پشیزی مفت ،در سرازیری کلمه ها
را ،با خون و چربی و عصب ،
به انهدام سایه ها ببرم..

(همیشه خطی که از رودها آویزان است،
خیس نیست و در ثبت احوال آشنایی ام،
پلی که از آب می گذرد/
به دستهای من نخواهد رسید)
اینرا زنی گفت که پوست روانی
انگشتانش را درهماغوشی کف و آب
به تشت می سپرد...

من دارم برای جغدهایی که در
فوریت پزشکی شماره ها/
اشغال می شوند،
خرابه می کشم..
دارم با عینک استکانی ام که لای
پلک های من قهوه پاشیده ،برای مدنیت
این شهری که فلج است/پا می دهم

پا می دهم به نیم تنه ی آدمها،
و از صدای افتادن سر/به سینه سکوت ،
حرف می کشم..
حروف مگر چند خروس بی محل نبود
که دیشب در تورم کارگری ام از بیخ
بریده شد؟؟
حروف مگر آن زائده ی بی خاصیت در
جماعت مردانگی نبود که در شرمگاه صداها،
ختنه شد؟!
صدایم کن در این آسم خفیف،
که از روادید ماه،
هنوز رگه های پلنگ در گردن مادگی ام،
می پرد..
من هنوز به ضخامت درختی که
در سرم بلند می شود/
پستان هایم از حروف پر است..
می خواهم برای تمام صداهای این
ترانه ی یتیم/مادری کنم...

نقداشعار بانودکتر رویا مولا خواه

#از آنجا که در بکارگیری واژه ها آشنایی زدایی خاصی وجود دارد درروایت های حاصله از این کاربرد هم هماهنگی وجود دارد وهم همگی آنها فضای ذهنی مخاطب را به چالشی درک محور فرا می خواند که این امرثمره نگاه گهگاه عینیت گرایانه وگهگهاه ذهنیت گرایانه شاعر است.

#وجود استعاره ها در شعر مشهود است وبا نگاهی به جهان بینی واندیشه شناسی شاعر،ایشان   نه علم زده محض است و نه شعر زده محض بلکه تخصص را با علم اکتسابی و قریحه ذاتی خویش همراه دارد با نگاهی نو اندیشانه ،اعتراضی وانتقاد گونه به زن جامعه خویش.

#هم فرمی خاصی در واژه ها دیده می شود که کمک شایانی به موسیقی پذیری شعر نموده است

#شاعر در یک فرم انتقادی،اعتراضی به بیان بیوگرافی غم آلوده زن گذشته ،حال وفردای جامعه خویش می پردازد و بارمز گزاری خاص موضوع روایت خود را پیش می برد.

#محتوا وفرم درشعر حفظ شده وانسجام کاربرد واژه های غیر معمول را نیز در شعر به حد اعلا رعایت کرده وگرچه بازتاب این استفاده غیر معمول بدیع است اما آسیبی به روند ساختار شعر وارد ننموده و باعث زیبایی شعر شده است.

#در نگرش ذهنی شاعر تمایز بین یکپارچگی تلفیقی وتکرار حلقه وار واژه به واژه در آغاز وانتها با حفظ شکل ومحتوا عینیت دارد وشاعر محترم توانسته است بطور کامل پیام شاعرانه خویش را به مخاطب انتقال دهد.
#شاعر معنا گرا به محتوا و فرم تصویر ذهنی خویش نگاه داشته و خارج از فضای ذهنی زنانه اندیشی اش خواسته است تاپوی تفکر نگاه خاص مرد امروزی به زن جامعه خویش را بشکند و از وی وجامعه بخواهد نگاهی نو اندیشانه به این مخلوق خدا داشته باشند
با احترام
و آرزوی موفقیت برای بانو دکتر رویامولا خواه
علیرضا ناظمی


علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۷ ۰ ۰ ۱۷۹

علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۷ ۰ ۰ ۱۷۹


این خانه که  امید دل و روضه جان است
چشمم به درش مانده به امید جهان است

از تاج درش ریخته بر کوچه ،چه عطری
سبزی  گل مشربه اش ورد زبان است

برده است به تاراج همه عقل وحواسم
بانوی عزیزی که در این ملک نهان است

از زمزمه عطر حضورش که ،چه داند؟
خورشید بلنداست که در چشم عیان است

وز لعل لبش هرچه بگویم به گزافه است
تفسیر در این مرتبه خود نقص بیان است

از حال دل ماه پریچهره در این کوی
سرتا سر این شهر به چشمی نگران است

ما را به سرکوی تو جانا که دهد راه
جز حضرت ارباب، که آگاه زمان است

امید که این تحفه ناچیز زیاران بپذیری
از رشته مهری که در این کلک وزبان است


علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۵ ۰ ۰ ۱۷۴

علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۵ ۰ ۰ ۱۷۴


شامگاهان

در بستر رویاهایم!!!

        فرو می ریزند

دهشتناکِ

          تنهایی ام را

رنگ هایی مات

کدام رنگ؟

از وحشی موهایش ؟

سرکشی روح

آشفتگی خیال

از نبودن هایش

                      حکایت دارد

و جلوه گر است

                 دلتنگی عشق را

در بیکران مهربانی

                از ندیدن هایش؟

بگو

کدام پرده را

                رنگ عشق است ؟

در تلاطم بیکران مهر

تا آن را به لحظه هایم

                نقاشی کنم

عاشقانه

در بهار...امیدِ

                    پروین

#پروین -اسحاقی

 


دلنوشته ای بر شعر 
شاعر محترم پروین اسحاقی
در مواجهه با احساس های شاعرانه شاید بتوان قلمی زد ولی نیک می دانم گفت درک نهایی حس شاعر در لحظه و آن، سرودن شعر را نمی توان ترسیم کرد وحتا در خیال وگمان آورد.
درباور گریز پای آدمی خیال دل انگیز شاعرانه چون آهویی رمیده در دشت سربه کوه ودشت  می گزارد جولان می‌دهد ودرخنکای خیال طرب انگیز ترین حس را به شاعر القا می کند
احساس هایی بسیط وارزشی که از جاری غلیان روح است وسیلان کلام در روایتی که در پایان شعر نام می گیرد.
خوگرفتن اندیشه ها بارنگ ها وگهگاه حرمان از آمیزش های پوشیده بر چهره های گوناگون در نگرش ها رخ می دهد.
شاد زیستن در پرتو خوب نگریستن است و بهینه دیدن
فراسوی زمان و مکان وخیال و اندیشه باید رها شد در خیال نازک اندیشه و زمان
باید دست در آغوش باد کرد بایستی رنگها را
آبی آسمان روز را ، سیاهی شب سپهر را
سبزی سبزه زار را، سرخی سیب بر درخت را
زردی برگ ریزان چهارباغ را،سپیدی لباس عروس را در هیاهوی عاشقانه ها و.....همه و همه را باید در یک خط ممتد پیاپی به نیکی ودر ژرفای خیال مثبت و بهینه دید و بر این باور بود درخلوت و جلوت رنگ ها با آدم حرف می زنند.
شاعر پروین اسحاقی گر چه یک کلاسیک کار کارکشته است و هماره دوستان آشنا با شعر ایشان را با غزل های مغازلت آمیز و عاشقانه اش می شناسند اما ایشان در سپیدسرایی هم دستی بر آتش دارد او فریاد زن دردمند جامعه خویش است فلسفه خوب می داند و عرفان را نیز خوب می شناسد وروح متعالی دارد .
در سبک کاری وی زبان هماره در جریان سیال شعر جاری است وحتی در پایان شعر هم ما در کار وی تمام شدن نمی بینیم و روایتی دیگر در پایان آغاز می شود که اشاره به نور وامید و روشنایی در ذهن دارد و این خصوصیت ها از نکات بارز سپید سرایی این بانوی شاعر است.
بانوی شاعر ما در روایت شعر خود در شروعی بر خط و زیبا از واژه،
شامگاهان
استفاده کرده ، خواندن این سرخط مرا بیاد شعر
نیمای عزیزمی اندازد
«ترامن چشم درراهم
شباهنگام
که پیچد دست نیلوفر به پای سروکوهی دام»

این وجه تمایز شعر پروین است ایشان با اندیشه نابی که دارد ناگهان وسط شعر نیفتاده است این نشان از اوج نگرش خلاقانه ایشان است.
اشاره به نام شامگاهان در روایت شعری ایشان
را از این منظر می توان مورد اشاره قرار داد که ایشان با نگرشی فراز مندانه انتقادی سراسر آگاهانه دارد از تبعیضات حاکم برجامعه پیرامونی خویش چرا که هنوز هم زن جامعه خویش را در ظلم وجور وستم زمانه می بیند
او روایت دادخواهی دارد ، نوعی استکبار ستیزی
دارد خواهان عدالت است زن زمانه خویش را در پستوی خانه نمی خواهد دوست دارد سامان یافتن اوضاع نابسامان جامعه خویش را با نگاهی نو اندیشانه به زن جامعه اش ببیند
و از اینرو به شب اشاره دارد و سیاهی های پیرامون آن و آنگاه  که «شامگاهان» را اشاره می کند مداومت استمرار این امر تبعیض را وبغض در گلو نشسته را یاد آور می شود.
رشد فرهنگی ، بلوغ فکری ،و.....تغییر در نگرش های جامعی در خصوص نقش و شخصیت زن در ساختارجامعه از اهداف اوست
ایشان فرد گرا نیست برای رفاه ،آسایش آرامش همه زنان هم عصرش بر حسب رسالت شاعرانه اش اقدام می کند ، اشاره به
< بستر رویاهایم>
همین مؤلفه را در چشم به تصویر می کشد تنهایی در دل مانده از جور زمانه و چه زیبا در سطر چین های بعدی رگه های این درد مزمن جامعه را زیبا نقش می بندد درکلک خیال انگیز کلام
در بستر رویاهایم!!!

        فرو می ریزند

دهشتناکِ

          تنهایی ام را

اشاره به واژه <دهشتناک> نوعی مبالغه است که شاعر بر آن است ترس و رعب و وحشت خود را درقالبی به شکل یک تعارض در ساختار افکار و اندیشه بیان کند که این خود دنیایی از اعتراض های انتقادی در سکوت است ایشان تابوی جهل مرکب و دگماتیسم موجود بر جامعه را می شکند از پیله پروانه ماندنش خارج شده دگر دیسی را شکل می دهد که اندیشه ورزانه فراسوی دیدگاه های دیگر هم عصرانش عمل می کند  و در تصویری که از
<رنگ هایی مات،

کدام رنگ>

به ذهن متبادر می کند که چه فرقی است بین برخورد با زن زمان اعراب جاهیلت درگذشته و با آن فرهنگ فرودستی گذشته های اعراب جاهلیت وزن امروز جامعه  با اینهمه پیشرفت علم وتکنولوژی در تمام رشته ها  که هنوز هم از اکثر زنان جامعه خود را از حقوق حقه خویش محروم می بیند.

اشاره های بانو پروین همگی درعین احترام است
مخاطب خودش در روایت های شاعرانه اش وحشی خطاب نمی کند  ایشان شان ومنزلت شاعرانه دارد شخصیت اجتماعی اش دور است از توهین و بی ادبی ها کلامش سنخیتی با بی ادبان ندارد
در نهایت احترام از صفت وحشی برای موها استفاده کرده تا تصویر بدیعی از اعتراض
محتر مانه خویش برگو شود ، اشاره به صفت وحشی دنیایی از تصاویر و اپیزودها را در لحظه به  نمایش ذهن در می آورد که شرح آن در این مقال نمی گنجد
«تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»

اشارتها به  
<سرکشی روح

آشفتگی خیال>

حکایت فریادهای به سامان نرسیده است در کنج انزوای زن مججوب وغیرتمند جامعه فریاد هراس ،رعب ، وحشت و آشفتگی خیال در تنهایی های انزوا گونه درگوشه گوشه نبودن ها
گهگاه نبود  عدالت
گهگاه، محبت، وفا و.....
و گاه های دیگر همه آن چیز که نیازهای اولیه و نهایی زن جامعه خویش است سخن به میان می آورد و آنرا روایت و حکایت می کند.

از وحشی موهایش ؟

سرکشی روح

آشفتگی خیال

از نبودن هایش

                      حکایت دارد

در ادامه از بی نهایت  خواسته های خویش به رنگ اشاره می کند
یک سهم خواهی عادلانه در همه جا همه وقت همیشه او زن جامعه اش را در مرتبه و قدر هم منزلت با مرد جامعه می خواهد

بگو

کدام پرده را

                رنگ عشق است ؟

گلایه از نابرابری ها را به زبان شعر در شکوه رمز گذاری شده دادخواهی می کند و در زبان با کمک گرفتن از
<در تلاطم بیکران مهر>

نابسامانی ها را با واژه« تلاطم » و «بیکران مهر» به اوج خود برگو می شود تعارضی قابل فهم و روایتی مستور و کهنه که به وظیفه برگرده کلام ها و پیام ها بر اساس رسالت شاعرانه می گذارد تا راوی دردهای مزمن بر تن نشسته جامعه زن خویش  باشد.
می طراود ذهن روایتگرش غوغا گون و می سراید و پیش می رود توفنده و کوبنده بامید روشنایی او می داند در پس هر طوفانی آرامشی نهفته است امید به آینده سوال می کند از
« پرده» در قبل واکنون اینجا می پرسد کجاست آن
نگاه مهربانانه تا آنرا سنجاق کند به خیال ذهنش
و تصویری از آن در اندرونی قلبش بکشد
عاشقانه و آنوقت است که می تواند به خودش بگوید شعار عدالت  در روح زن جامعه اش بهاری
عاشقانه آفریده به روشنا و امید.

تا آن را به لحظه هایم

                نقاشی کنم

عاشقانه

در بهار...امیدِ

                    پروین

#شعر آغاز و پایان خوبی داشت
#زیر ساخت و رو ساخت عالی بود
#روایت شعر از اطناب زیاده گویی دور بود
#ملودی با کلام وزبان همراه بود
#از تصویر سازی خوبی بهره مند بود
در عین حال که روایتی ظاهرن عاشق گونه بود و گلایه آمیز در معاشرت عاشق ومعشوق

اما با نگاهی فراز مندانه زوایای دیگر شعر در اندیشه و تفکر هویدا و مشهود خود را نشان می دهد
شعر در نهایت زیبایی سروده شده بود
و بسیار دوست داشتم آنرا
برای شاعر محترم آرزوی موفقیت دارم

 با تقدیم احترام

علیرضا ناظمی


علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۲ ۰ ۰ ۳۰۴

علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۲ ۰ ۰ ۳۰۴


از چهارباغ تن

الله وردیخان را
بنشین به تماسا
وجلفا را
در سیر افق/
و بایست.
در پیمایش طلوع صبحگاهی
چشم های خیره مانده
بر انحنای نور
سیالیت زمین/
اندیشه کن ترانه ی باز باران 
رصد کن
دالان های پل را
طاق های پالانی
حلقه به حلقه
تودرتو
زمزمه ی زلال خواجو را
بر بستر زنده رود دل/
وبه سی و سه نسل
رد شده از
معلق الفبا
فکر کن/
فراز کالسکه ی شاهی
اوج بگیر
تماشا ی
رنگین کمان ایستاده
بر درگاه صفه
بانتظار اشراق سهروردی ،
ورق بزن
ابن مسکویه را
ودانه بریز کبوتران
مدرسه هنر را
ستاره برگیر از آسمان
خیره شو به شرق
در آغوشِ مجمرِ خورشید
همای آسمانه ،
فردوسی ورجاوند
تاکهای انس گرفته ،
با دیوار های خیال
ودست انیس راببوس ،
به رسم صغیر
ناله سر کن بامرغ سحر
نوا بنوش
صائب بچرخان  کاچی
آهن وفولاد را در تبارزه
نقاشی ابرها را
در سرادقات فرشچیان
عباسی عباسی ببخش
از سرسبزی واژه ها
دال های سهراب
و مدلول های /
محبت شهیر را
زمزمه کن آتش دل را
همنوا با سلام کسایی
میان تارِ تنهایی
در بهار خوش منوچهری
بگذر آراسته
از کهکشان خیال چکاوک ها
تازه کن نفسی در هوای هاتف
در چنبره ی سبزه زاران
ناژوان زرسنج
بنوش ترنجبین  واله را
سروش بنفشه ها
راغب اطلسی ها نیز
وارمغان بیاور
طعم گس /
گیلاس فرهادی دل را
درمزمزه ی معرق های ،
جلوس کرده
بر صورت فلکی  قیصریه /
صف به صف
ردیف به ردیف
سان ببین
سپاه در سپاه
لشگر ادب را
درنقش جهان خسته
از رنج زمانه
در شهر موزه ای
به وسعت جهان
ازدلارام دل آرام
کمال روشنا
جمال هنر
رشحه ی بهاری
شکیب فصل تنهایی
کن دل را
عاشق شو
ندای شیدا را
درآغوش نشاط
نیاصرم بخوان
در جاریِ ‌شهر موزه
در دل کوچه باغ ها
عاشق شو /
که زندگی جاریست در تو

 


علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۱۲ ۰ ۰ ۲۹۲

علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۱۲ ۰ ۰ ۲۹۲


شعرهای علیرضا ناظمی

شاعر ،نویسنده و منتقد

اشعار و سروده های پارسی شاعر علیرضا ناظمی(ناظم)