گُل به چنگال خار گشته اسیر
دل زِ سودای یار گشته اسیر
صبحت از رفتن ُ زماندن نیست
رفته و مانده زار گشته اسیر
دستها در کمند خِرمن یار
پایِ دل، ناگوار گشته اسیر
توی تاریخ می شود تکرار
شاعری سربه دار گشته اسیر
رو به اتمام هر چه آغازاست
دل در آغاز کار گشته اسیر
بُرده از دل قرار وصبر زتن
ودلی بی قرار گشته اسیر
دردهایَ ش بجان خریدارم
من بمیرم که یارگشته اسیر
جان فدای تمام هستی او
که به کُنجی نگار گشته اسیر
آخرش من زداغ می میرم
چونکه گُل در غُبار گشته اسیر
نظرات (۱)
مریم راد(واژه)
چهارشنبه ۱۱ دی ۹۸ , ۱۱:۱۸درود
علیرضا ناظمی
۱۲ دی ۹۸، ۰۴:۰۴