تایتل قالب


۹ مطلب با موضوع «نقدهای ادبی براشعار دیگرشاعران» ثبت شده است

بنام یزدان

برای  سروده  بانو ساغر راد
به قلم ، علیرضا ناظمی

 

 

از گلوی اتفاق
زنی می روید
به تناسب لبهایش
َشعر می آید
زنی که خلوتش نارنجی
طعم لبانش سیب
واین زن
همچنان ادامه دارد

#ساغر‌_راد

 

 

 

درود بر شاعر شعر احساس،بانو راد

قلم چون بر پهنای موازی اندیشه پهلو می گیرد، چکامه سرا می شود، حقیقت ابدی حسِ عاطفه ،عشق ،مهر واحساس را ،تا در گستره این بسامد زیبایی ها درکشد در  آغوش باز خود مهر را هماره به شیواترین صورت ممکن.
اینجاست که شاعر معرفت یافته از چشمه سار وحی پیامبر مهربانی می شود وحقیقت جوی ابدی ترسیم نقشه های راه ،اندیشمندانه ودر حد اعلی عاشق گون.
در جذب مجذوب ودفع مغلوب می کوشد وگرچه به بسیاری، خویشتن هزاران بار خسران دیده روزگارش است ، اما!  او وامدار رسالت خویش در ترجمان کلام وکلمه است پس  ره به اضمحلال سخن نمی برد وتوصیف اودر شعر  نقشه ترسیم راه است در هماوندی کلمه وکلام برای روزگار خویش تا قرون واعصاری متمادی.

واما بعد
در شعر سپید مولفه ها وعناصری هستند که ساختار.و چیدمان بنیادین شعر سپید را  شکل می دهند.
به عنوان مثال: آشنایی زدایی،ساختار شکنی
عنصر حس آمیزی و...که در در شعربانو راد کمتر اینرا مشاهده.کردم.

۱-کارکرد فعل ها در پایان جمله ها بودوشاعر محترم باید به این نکته توجه کند افعال در شعر سپید امروزی در ابتدا یا وسط ردیف ها وسطرهای سروده واثر می آیند البته در مواقع ضروری استفاده از فعل در انتها نیز ایرادی ندارد.
در صورتی که سیستم شعری در این اثر اصلاح نشود شعر از موسیقی بیرونی بی بهره خواهد ماند وازارزش شعریت این اثر کاسته می شود
چراکه آهنگین بودن شعر جزوارزشهای موسیقیایی هنر در کار سپید است.

پیشنهاد:

می روید
در گلوی زنی، اتفاق
به تناسب لبهایش شعر
وادامه دارد در
این زن
خلوت نارنجی چشم ها و
طعم سیب لبانش

فعل ها در ابتدا ووسط کاربردی آهنگین شدند
یکی از آنها با تعدای از کل.واژه ها حذف شدند
وبطور کلی قدری حذف واضافات صورت گرفت . الان شاعر محترم اثر را بازخوانی کند
هم آهنگین شدن وهم ملودی.وموسیقی بیرونی را خودشان ملاحظه.کنند.

۲-در شعر بانو راد علیرغم توانایی ذاتی ستودنی در آثار ایشان این مهم صورت پذیرفته که  واژه ها همه در جملاتی تمام شرح مجسم  متن روایت را دارندیعنی کار مخاطب  فقط خواندن است وذهن او به واسطه آشنا زدایی درگیر تفکر واندیشه نمی شود لذا شاعر محترم باید توجه.کند سر بسته بودن بسیاری از روایت های شعری زیبایی شعر وی را افزون می.کند.
در سروده پیشنهادی این مهم پندار صورت گرفت.وذهن مخاطب در پایان کاربه چالش کشیده می شود چون ابهامات زیادی پیش روی وی قرار گرفته
با اضافه کردن(خلوت)
وجابجایی عامدانه
طعم سیب لبانش

۳-ایجاز در کلام بانو راد رعایت شده موجز سخن.گفته اند وپیشنهاد می شود تمام دوستانی که کم ترکار سپید دارند ابتدای امر کوتاه سرایی داشته باشند تا اشعارشان جاندار وقوی باشد.
۴-در این اثر آوردن.واژه «اتفاق» در جای خود درست وزیبا بود.
ساخت ترکیب:

خلوتش نارنجی
طعم لبانش سیب
هم.بسیار زیبا بود

درپایان
برای این شاعر محترم آرزوی موفقیت دارم.


علیرضا ناظمی ۹۹-۷-۰۱ ۰ ۱ ۸۸

علیرضا ناظمی ۹۹-۷-۰۱ ۰ ۱ ۸۸


با درود به سراینده محترم بانو آهنکوب

درودها دارم به روح زلال سراینده محترم که از آبشخور  واژه ها رودی جاری ساخته اند و در دفتر معنا گلستانی پدید آورده اند که سراسر شور است وشعور ،این روزها سروده هایی را خواندم که  لذت هایم را از خوانش  دوچندان نمود هم زیبا آفرینش شده بود وهم سطح ادبی خوبی را به نمایش می گذاشت،
زیب وزیبنده 
واما بعد در بازتاب اندیشه شاعرانه این سفیر کلام، ادبیتی دیدم به بلندا که افق دیدش کرانه های دور دست بود وسحر کلامش مشق شعر داشت در بسیط سخن.
سروده ها از لحاظ کارکرد چند روایتی بودند
واز این دست سروده ها را در شعر تنی چند از شاعران نو اندیش دیده بودم.

مؤلفه های سازنده شعر بانو آهنگوب در ترکیب، ساختار بنیانی محکم وقوی را پدید آورده بود که این انسجام  ابتدا در موسیقی بیرونی شعر پدیدار بود و پس از آن درژرفای کلام شاعرانه سراینده، زیرا دایره واژگان را توسعه بخشیده بود
وبا کاربردی انسجامی در زبان ،موضوع وساختار
به یک پی ریزی منسجم در ژرف ساخت رسیده بود.
واما نکته مهم
آشنایی زدایی ،عنصر مهم در فراز مند کردن اندیشه شاعرانه هر سروده است، وتوجه به این  نکته زمانی اثر بخشی مطلوب خود را دارد که به تکثر معنایی در گزاره ها بیانجامد وبسامد کار خلق نوعی شگفتی باشد که مخاطب را به وادی پیش فهمی رهنمون نشود،شاعر محترم بایستی بیشتر این نکته را مورد توجه قرار دهد.
ذکاوت شاعرانه در بیان مفاهیم زبانی شعر ،به صورت مبهم است تا باز تاب کشف حقیقت تلاش وممارست مخاطب و همچنین تفکر واندیشه و همچنین تکثیر در معنای برداشت از محتوا باشد تا جلوه وزیبایی شعر را دوچندان نماید.
آینه گردانی در تصاویر باز تاب روایت های
ذهنیتی  وعینیت گرایانه این شاعر ارزنده بود.
موتیف های اجزایی،پی درپی تصویر سازی در بازتاب ذهن داشت ونوعی دگر دیسی در کشف شهود .
نقش زبان محوری در سروده هانمود عینی داشتند.
گر چه بافت شعری را بجا و مناسب با کاربرد زبانی وادبی دیدم  اما نکته های قابل تأملی در
سطح پیشنهاد برای فراز مندی شاعرانه این سروده ها  رامی توانم بیان کنم،
بانوی محترم از بیان همه درون مایه ذهنی خود در شعر خودداری کنند وابهام گونه درروایت  به گونه ای طرح سخن کنند که توصیف ها بیان ماحصل اندیشه شاعر نباشد و برداشت از محتوا را به عهده مخاطب قرار دهند ومطلب دیگر اینکه  شاعر به وفور در سروده های خود چینش واژه  در روایت ها دارد پیامد  این چینش های پی درپی بعضا آسیب به بافت شعراست که عدم رعایت ایجاز را درشعر باعث می شود،برای پرهیز از سمت وسوی حرکت شعر از سروده به سمت نوشتار متنی بایستی از عنصر ایجاز بیشتر بهره جست واز ایجاد جو متشنج با استفاده پیا پی کلمه و واژه در بافت شعر دوری جست که اگر توجه به این مهم صورت نپذیرد  سروده ها به چالش در باور مندی شعری وهویتی  می رسند.

ترکیب هایی   مثل  ،چون :
رسالت انگشتهات،
از دشنام کدام ماه،
از غریزه های کدام آب؟
،از ثانیه های گداخته،
را دوست داشتم.

در سرود نخست از این روایت سروده، حظ به بسیاری بردم

__بیاور به انقراض گلهای هراسان در جراحات دامنم

برای شاعر محترم آرزوی موفقیت دارم

علی رضا ناظمی
***********************************

سه سروده از بانو صوفیا آهنکوب

 

 

 

سروده نخست

 

 

می خواندم از رسالت انگشتهات
از ساقه های مستعد به نواختن
از آن لامسه ی پر تحرک
به تحریک کوبه های تراوش از وهم آفتاب
از آن وهم داغ

به ضلع چندم مرگ می نشانی ام؟
ای لحن چشیده از گویش پیاله ها
ای رنگ های برهنه بر فلس های عریان
از ماهی های کدام برکه می گویی؟
از دشنام کدام ماه؟
از غریزه های کدام آب؟
بگو به چکیده های عصب از ترس های
گریخته بر حجامت پستان ها
از آفت های رسیده تا دهان
ای طیفِ منور بر ریشه های محصور

بگو به تعزیت پاها از ثانیه های گداخته
بر مجال حفره ها
ای طریقت لَخت از لختگی ها
بگو از عناصر چهارگانه که آتش می ریخت
بر استجابت غضروف ها
بر آن استخوان های متراکم از ترکیدن
ای قرینه های قرین بر خلاصه های چکیدن

میگذرانی ام از گلوگاه شاخه
بر تنازع وقت
از آن انعکاس آویخته از چشم
تا سیاهی های مدور بر گودی های کبود
می خوانی ام به لبالب های مداومت
به انگشتهای رقصنده
در نارسایی حروف
ای روشنایی بسیط در ترَک های پنجره
بخوان به لبهای مکررت از آن لبه های تیز
از آن حرف های روییده بر جداره ها
و آن واژه های همیشه بهار
بهار بیاور به خانه ام
بیاور به انقراض گلهای هراسان در جراحات دامنم
بخوان به حصر ِ نفس های نابلد
ای صراحت کلام بر اشکال پاره
و پلک های پوسیده...

 

سروده دوم
*می گفت ای انسان خاکی
رو به کوه سعیر بایست
و به ضد ساکنانش پیشگویی کن
بگو خداوند میفرماید:
من به ضد شما هستم*
اینگونه به ضد بخوانم ای سرایت جاری
که به اغوا در حفره های تاریک گلوم از هوش می روی
بگو به قصه های نخوانده در عهد عتیق
که مزامیر بخوانم به گریه هات
با آن لکنتی که رفته بر زبانم
ترمه بپوشانم به زخم هات
که عطر تو عطر نارنج است در هزار توی مشام!
با هزار دهان ولع
تو را نفس بکشم
با لب های اسرافیل نام تو را بگویم
که من حوا بودم
پیچیده در حلقه های جهنمت
پهلو به پهلو به جاذبه ام بریزی
که من آشوب بودم به شاخه های بریده ی پیراهنت
و در آن گیاه معطر که لابلای سرفه هات ورق می خورد
ای یقین شکفته بر پوست نابارور درخت
ای تمرد بی گمان به ده فرمان موسی
نگاه کن که من چگونه به هیئت آتش با تو
سخن می گویم

نگاه کن
از ابتدای حروف کلمه بود
که کلمه خدایی می شد به سرگردانی باد
و در باغی شبیه عدن
بر شانه های من شفیره می‌بست
در آن تاریکی مُسلَم
پیله می شدی بر انسداد آفتاب و سپیده
نگاه کن که پروانه های کوچکم
چگونه از دست های تو می می گفتند

ای تلاوت جاری بر تکرر لفظ
برویانم انگشت به انگشت
بر کشاله های ریخته ات
بر آن شریطه ی بی دوام در تسلسل تاریخی ات
بگو تا جهان در مکاشفه ی آیه هات فرو رود
و تکه های ناقصم از تصور ابعاد تو
شکل بگیرند
 

سروده سوم

ایستاده بودی بر ضخامت شانه هام
بر نردبان فرسوده ی سرزمین های گرمسیری
ایستاده بودی بی پرده، بی استتار، مسلط!
ای قرابت دور در پیوندهای پس خورده ی
استخوان به استخوان
ای کتیبه ی ناخوانا در جویندگی ملموس سرانگشتها،
التیامِ ناگهانیِ عجیب در بزنگاه سوختن...
بگو چگونه اجزای مضطرب م را
به تشریح میکشانی؟
و بعد زمین به زمین
پای صبوری های موروثی ام چال می کنی
بگو به زخم های مشترک
از التهاب مقدس نان و تنور
در صبح های مه گرفته ی این دیار چه میدانی؟

از آوای حزن آلوده  پرنده ای
که از تکرار زیستن بر می خاست‌؟
ایستاده بودی به پرواز به کوچنده ترین پرنده
تا رازهای سر به مهرت را بگویی
تو که از جراحات سنگ با آیِ شکستن
هیچ نمی دانستی...
ایستادی به گفتن
آنجا که دیگر صدایم به گوش احدی نمی رسید
ایستاده بودی به گفتن!

باید بگویی آن منِ دیوانه را 
با گریه های اندوهگین کدام قصه
به خواب می بردی؟
و آن منِ دیوانه ترم را با سنگ های کدام دست
از نهیب شاخه می پراندی؟
باید بگویی از زجرهای تنیده در گلو
تو که از پوسیدن و ماندن در پیله های ضخیم تن
هیچ نمی دانستی
و نه از وحشتِ بی برادری
در نیمه شب های بمب و باروت!

ای روزنه ی پر هراس نور
در شکاف های مسدود پنجره
نشستی به شکافتن
به تراشیدن ‌جسم، که شیرین را از بلندای
به خواب رفته ی  قامتم در بیاری
نشستی به خواندن
تو که از مهابت آوازهای کردی در زبان مادری ام
هیچ نمی‌دانستی

آه ای انعکاسِ تازه ی شیری رنگ
که سربازهای تشنه ی تنم را به چشمه می بری
و بعد آرام آرام باز میگردانی
ای پیاله ی پُر از هر چه هست و نیست
از چهره های مُلَونی که از تو هرگز نشناختم،
بگو باز چگونه زلال خواهی شد
که عقوبت بی هوا سر کشیدنت
"مرگ" نباشد!؟
بگو دوباره کی به دیوارهای مخدوش من
خواهی رسید
که باز از آنسوی روشنی
برایم دست تکان بدهی؟!


علیرضا ناظمی ۹۹-۵-۰۲ ۰ ۰ ۲۲۹

علیرضا ناظمی ۹۹-۵-۰۲ ۰ ۰ ۲۲۹



با سلام درود به شاعر محترم
در مقوله نقد در اشعار کلاسیک آنچه قابل توصیف وبیان است توجه به دونکته است
اول قالب بیرونی یا روساخت
و دوم محتوا وژرف ساخت شعر
در سروده های شاعر محترم  با ساختار غزل
قالب بیرونی شامل عروض ،قافیه
جناب کاوسی ذوق خوب وطبع روانی را دارا هستند،ظرافت های شعر سنتی را از قبیل عروض و قافیه و ردیف را که فرم خارجی وقالب اشعار هستند را خوب می شناسند.
واما فرم درونی شعر شور وشگفتی نابی را جلوه گر نیستند چون با زبان امروزی ومعاصر در قالب غزل، واژه هایی به روز وشاعرانه در خدمت شاعر نیستند نمونه های غزل نئو کلاسیک جناب حسین منزوی وادیب برومند را می توان در قالب کلاسیک واما در کاربرد غنی اشاره کرد.
سرودها علیرغم زیبایی ذهنیت گرایانه بودند واگر نگاه شاعر در سروده ها به محیط پیرامون وفضا سازی عینیت گرایانه در دستور کار ایشان قرار گیرد قطعا اشعار خوب وبه روزی را خواهند داشت.
با آرزوی موفقیت برای شاعر محترم
علی رضا ناظمی

 

سه سروده از جناب آقای رجبعلی کاوسی قافی 

سروده نخست

چـنان از خاطـرت  گشتم  فـراموش
که  مدهـوشم  زِ  جام درد  مدهوش

زلالــی هــای    گـــرم    خــاطـراتت
درون  سیـنه ی مـن  می زنـد جوش

مـیان   ایـن   هـمه    تـن های   تنـها
می ی تنـهایی ام  را  می کنم نـوش

بـه   بستر   می روم    تنـها   ولـیکن 
خیالت  می شود  بـا من  هـم آغوش

چنان از خود شدم  بیخود کـه گویی
پریـده از سرم هـم عقل و هـم هوش

نـدارم   تـاب   مانـدن  ،  پـای  رفتن
که  بار درد هـایـم  مانـده  بـر  دوش

دلـم   سنگ   صـبوری   شد   بـرایـم
که هرشب شکوه هایم می کندگوش

سروده دوم

تابه گوش جان شنیدم من خطاب عشق را
برگزیدم از برای چشم قاب عشق را

سوختم از آتش عشقی که در دل داشتم
تابه جان خود خریدم التهاب عشق را

بارها بارقص ابرویش اشارت ها نمود
من به طرز دیگری دادم جواب عشق را

تاسحرچشم انتطارو دیده بردر دوختم
تابگویم از برای چشم خواب عشق را

انعکاس صبح در منشورچشمم دیدنیست
تا تماشا می نمایم آفتاب عشق را

قاضی چشمت به کفرم گرچه فتوا داده است
آیه آیه خوانده ام از بر  کتاب عشق را

سروده سوم

اگریک شب نگاهت ماه من بود
خیالت تاسحر همراه من بود

به هنگام عبور از ظلمت شب
دوچشمت شب چراغ راه من بود

میان  بازی  شطرنج  عشقت
هراسان از پیاده شاه من بود

ز رقص دست من تاشانه ی تو
گناه از پنجه ی کوتاه من بود

شب و تردید و تنهایی و طوفان
همیشه همره ناگاه من بود

چنان که کشتی بی بادبانی
به دست موج لنگرگاه من بود

اگر فریاد من در باد گم شد
سکوتم ناله ی جانکاه من بود

در آن پس لرزه های  نا امیدی
حباب روی دریا آه من بود

خدا را در  دل  آیینه  دیدم
که تنها رهنمای راه من بود


علیرضا ناظمی ۹۹-۴-۱۹ ۰ ۰ ۲۱۲

علیرضا ناظمی ۹۹-۴-۱۹ ۰ ۰ ۲۱۲


با سلام و عرض ادب
تحلیلی در خصوص سه سروده جناب حسن مکارمی
انقلاب شعر نیمایی زمانی که شکل گرفت جهان متن را از اسارت وزن وارهانید اندیشه شناسی و جهان بینی استاد فقیدنیما یوشیج بزرگ  نگاه عالمانه واندیشمندانه به جهان پیرامون بود فارغ از قید وبندهای دست وپاگیر شعر کلاسیک او که خود شعر.کلاسیک را بخوبی می شناخت و در زمینه قافیه وعروض مطالعات گسترده ای داشت ونسبت به این صنعت شعری آشنایی تام و تمام داشت و اهتمام نمود تا با ایجاد دگرگونی همراه با رعایت چهارچوب ها وشاکله های پیرامونی زبان ادبی زاویه دید شاعرانه را اندیشه ورز بسط وگسترش دهد او اندیشه زبان تصویر و موسیقی را به عنوان پایه و معیار نگرش در شعر و الگوی کار خویش قرار داد آشنایی زدایی و خلق تصاویر بدیع در سروده ها از اولویت‌های اندیشه این بزرگ مرد بود  و انتقال احساس لذت از متن به مخاطب را با توجه به جریان ابهام پذیری  واژگان سرلوحه کار خویش قرار داد تا در شعرش آمیختگی های شاعرانه همراه با واگویه های روایی شاعر از محیط پیرامون با دیگاه عینیت گرایانه ازرنج های اجتماعی ،فردی، سیاسی حرف روز شعرش باشد و مخاطب را با خویش همراه کند  تا هر دو ضمن همراهی در شعر به لذت برداشت ها در متن برسند این مهم زمانی در سروده کارگر خواهد بودکه عنصر زیبایی شناسی در شعر همراه با دیگر مؤلفه ها تدارک یک همپوشانی شعری را ببینند وبه خوبی احساس لذت خوانش را از متن شعری به ذهن مخاطب متبادر کنند اما  شعر اگر فاقد عنصر تخیل باشد سامانی در خرده روایت ها نخواهد بود وسرمنزل مقصود کلان روایت ها هم پایان خوشی نخواهد داشت
همان گونه که موسیقی بی کلام لذت ندارد نوشته های فاقد موسیقی هم در حوزه زبان  شعریت فاقد معیار خاص و ارزشمند در قالب کار شاعرانه هستند
در سروده های جناب مکارمی
&سروده ها داستان.گونه ودارای اطناب بودند
&گهگاهی احساس های لطیف شاعرانه حضوری کارگر نداشت
&کاربرد واژگان در تکرار بود واین نکته ایجاز را نفی می کرد در سروده ها
&به نوعی شاعر را در بعضی مراحل در مرحله سرودن هیجان زده عمل نموده بود و جای تأمل دارد
& سروده های جناب مکارمی درعین ارزشمند بودن نیاز به بازخوانی وبررسی در بازنویسی دارد
&پردازش کلمات گهگاه زیبایی را جلوه گر بود اما کلیت روایت ها را در ساختار شعری تحت تاثیر منفی خود قرار می داد
امید است جناب مکارمی همانگونه که در مقوله های دیگر نگاه تخصصی بکار دارند با نگرشی تازه تخصصی تر در مقوله ادبیات وشعر گام های خوبی را بردارند
بامید موفقیت های روز افزون برای جناب مکارمی
با احترام
علی رضا ناظمی

 

سه سروده از جناب آقای حسن مکارمی

#سروده نخست.

با تصادف احساس ما : بیا
 

انگشتانت ضرب آهنگ بالاهاست،
و چشمانت آوازه خوانی بی همتا.
جانت در بلور گلدان خانه پدر بزرگ،
جا مانده است.
مکان شاخه های معرفتت از زیبایی اشباع شده است.
بیا و  هیچ را از سر قصه های اعتیاد به اعتقاد بردار.
بیا ، بیا ، بیا .
تو تنها بیا و ببین که پرستوهای‌ دوره گرد ، دچار تورم بال های رنگین تو اند.
تو تنها بیا ، و گوش کن حادثه هجرت را،
و لمس کن مزه رطوبت خواهش را،
تو تنها بیا.
بیا ،بیا ،بیا ،بیا.
تا تمناهای اسبان‌ مزارع دوردست ،
بیا.

 

#سروده دوم

...رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

ناز من!
 

ناز من ،
بگذار سازهای آوازهایمان را ،
در پشت یکدیگر ببندیم،
ناز من،
و این چنین با »رقص-پرواز «عشرت،
همه مسیر جنون و تفاخر و قهر و صلابت آدمی را از سر گیریم.
تا همه سراب ها را به پس پشت ،
تاریخ حواله دهیم.
و باز نایستیم ،
نه با تهدید عبور نیستی،
نه با حضور احضار قرابت ،
و نه با هم ساختارمندان رذالت ،
و نه با عافیت مغبون کیستی و چیستی،
ناز من!
من ساز ترا بر دوش می کشم و
دلم را ، در تو می نهم،
و تو تنها بخوان به نام گل سرخ.
ناز من!
هیچ طرف صورتت زیبا تر نیست،
چرا که زیبایی تو در چشمان من است.
ناز من ! لبخند من!
تافته جدا بافته من!
قناری !روباه! کلمه من! سخن من!
اندیشه زمان من!
ناز من!
بگذار سازهای آوازهایمان را ،
در پشت یکدیگر ببندیم.
 

#سروده سوم

اهلی وطن

من تو را اهلی کردم.
شقاوت خشکسالی آزادی در دیار ما،
نمی گذارد که هر شب ساعت پنج،
هم چون روباه دلباز شاهزاده کوچولو،
منتظر من بمانی،
تا با یک شاخه گل سرخ،
به دیدارت بیایم.
تا آن روز که نیایم،
بنشینی و سه ساعت تمام گریه کنی.
و با هق هق قناری وار بگویی:
مگر روباه نگفت که اهلی کردن،
یعنی مسئول بودن.
من همین امروز ،
پاسخ آن روز را خواهم آورد،
روباه قناری وش من:
ولی من وطنم رادوست دارم .
او مرا اهلی کرد و سزای عشقم را خوب گرفتم:
عمری دور از معشوق ماندن.

حسن مکارمی
بهار ۱۳۹۹
فرانسه


علیرضا ناظمی ۹۹-۳-۲۹ ۰ ۰ ۱۶۰

علیرضا ناظمی ۹۹-۳-۲۹ ۰ ۰ ۱۶۰


با درود وعرض ادب


در تحلیل هرسه سروده جناب آبسالان
 روایت ها در زیر ساخت ورو ساخت
بسیارزیبا در سطح زبانی وکلام پرداخته شده بود
نگاه شاعر فلسفی همراه با نوعی دیدگاه انتزاعی
ذهنیت گرایانه بود که جدا از دخیل کردن شاعر در پردازش شعر تصویرهای زیبایی را به نگاه  مخاطب عرضه می کرد
تصور وتصویر در کل شعر حاکمیت مطلق داشت
وزیبایی های شعر را دوچندان می کرد
برای جناب آبسالان آرزوی موفقیت دارم
با احترام
علیرضا ناظمی

 

سه  سروده از روح اله آبسالان

۱ شب را به هر زبان که بنویسی
رنگ دیگری است
نیمی از کلمات را پیش از ادراک
به خاطر می آورد
لایه های زیرین ماه
زیر یک سقف
آوار جمله ها را تاب می آورد
انگشتانی به توتون آغشته
زرد
زرد اسرارآمیز
آن کیسه ها را به خاطر می آوری
آن دوپای کوچک
رنگ ها
که پرده ی اتاق را
و تنهایی را
به تصویرمی کشد
و خدا
زن آشپزی است
که
از روزنه های زیر زمین شراب می آفریند
و اختگی پاها
در
کوچه های دستمالی شده

حالا که اینجایم

فاصله های دور تا دور سرم را تا اندازه ای دیده ام
آن طرف دیگر مرگ و له کردن آن بارسنگین.
واقعی
بسیار واقعی
شبیه لوله های تنفس
و لگد کوب پرده ها
بر روزی نیمه باز.
تصویری که می جهد
و تصویری دیگر که منتظر است
سرخگون
پایین می آید از دیوارهای کوتاه
در این میان زنی را میشناسم
که رویایش
دو تابستان را به هم نزدیک می کند.

۲ از دانای کل
چشم‌ها
دست‌ها را به اشتباه می‌اندازند
لحظه
به خود می‌پیچد
روی شاخه‌ی نمناک
و  به خود
باز
می‌گردد
ماجرا اما
ذهنی کودکانه دارد
و
"بنجی"
لا به لای گل‌های پیچ پیچ
آن‌ها را
آن‌ها را
آن‌ها را
و دیگری
و به اشتباه می‌اندازد
بنجی عزیز
جهان دیگر
سال‌هاست بوی "کدی"نمی‌دهد
درها را
و من شروع به دویدن کردم
و جهان من چقدر شبیه تو بود
از لای درختان
در جاری درختان
من
آرام گذشتم
رو به سمتی که آمده بود
خوب که نگاه کنی مشخص است
این ضمیر چندم شخص است
و به چه کسی باز خواهد گشت...

شخصی‌ام کن
چشم‌ها دست‌ها را به اشتباه می اندازند
چشم‌ها
غروب را که بر پرده‌های نازک راه راه
هجوم آورده
ایستانده است
غروب بر پرده پ‌های آخرین اتاق...
بنجی عزیز
زنی که در من زندگی می‌کند
سال‌هاست
بوی درختان را از یاد برده است.

۳ قایق آماده ی پرتاب است
خطوط را
دایره کوچک واژگان
آن جمله های مواج
پیچ در پیچ
همه را
سوار خواهم کرد
و نام کوچک تو بر عرشه
سکان تاریک را خواهد چرخاند
و آن جدایی ملموس
چنان آزاد
چنان که بر دل می کوبد
کوبیدن
کوبیدن
وآن درد معاصر با پنجه ای برچهره
دست دراز کند به اکتشاف جهان
جمله ای اینچنین:
"که یک زن درد پشیمانی را
به اوج رسانده باشد"
به جهتی نامنتظر راه کج کند
و کلمات را با فریبی معصومانه به قعر دریا فرستد
کلماتی ثروتمند از محافل بالا
کلماتی دم دستی
دم
دمی مزاج
بروند تا با تاملی بیشتر به ساحل باز گردند
با تکراری رونده
و شب قایق کوچکی است
عمیق
به رنگ نرده های اتاق
از چوب و آهک و مس
اگر خوب نگاه کنی کل شعر همین را می خواهد بگوید
خواسته
شروع کند
پایان مردی را
که دارایی اش
پس ماند رقت بار کلماتش بود.

____

توضیحات:
"بنجی" و "کدی" شخصیت‌هایی در رمان خشم و هیاهو اثر ویلیام فاکنر

 


علیرضا ناظمی ۹۹-۳-۲۷ ۰ ۰ ۱۱۷

علیرضا ناظمی ۹۹-۳-۲۷ ۰ ۰ ۱۱۷



درود و عرض ادب و احترام
به جناب عسکر پور عزیز
در خوانش سه سروده ایشان
اولین مطلبی که رخ نشان می دهد
درک شاعرانه همراه با نگاه هرمونوتیک شاعر است،
که تفسیر به روایت در موضوع شعر راوی کاملن مشهود است شاعر ابتداعن کشف شهود نموده سپس با بکارگیری ترکیبات انتزاعی زبانی در شعر اعتباری بالقوه به شعر خود می بخشد،
این نوع نگرش حاکی از علم ادبی و سطح زبانی بالای شاعر است شاعر ما درد مشاهده شده  خود را  با یک نگاه عینیتی وهمراه کردن نگاه ذهنیت گرایانه در ترکیب شعر خود همراه دارد وبا استفاده از بدعت های خویش در کاربرد واژگانی
باترکیب  آشنا زدایانه دست به روایتی زده که مخاطب خود را در جریان درک وبیان افکار واندیشه شاعرانه خود به یک چالش ذهنی رهنمون میکند تا پس از کش و قوس های درعالم اندیشه ومعنا به جستارهایی دست یابد که  این خود نشان از سطح بالای علم ادبی جناب عسکر پور است.
در هرسه سروده ،شاعر کد گذاری هایی دارد از درد مشاهده شده جامعه اش  ،
واژه هایی نظیر :
حجم سکوت
دهان نفتالین
تنور یائسه
اشارتهایی  متبهرانه است از شاعر که در روایت زبانی با کاربرد اندیشمندانه آنها جلوه بصری زیبایی به شعر بخشیده وچنانکه یک روایت دردناک را بیان می کند وچهر غم آلود اهواز وخطه خوزستان را به نمایش می گذارد در تصاویرها، اما خود یک زیبایی بصری است در سروده ها که بایستی به این نوع نگرش زیبای شاعرانه آفرین ها گفت.
برای جناب عسکر پور موفقیت های روز افزون
خواهانم

علیرضا ناظمی

 

#سه سروده از محمدباقر عسکر پور

۱- "خرما خوانی"

عشقبازی تنفرِ عجیبی ست
آن چنان که
به دفنِ مرگ ها فکر می کند
چشم ها را دور ریخت
با برهنه
به لیوان های لوط
آب می باخت
شریان های بینای کویر
"حجم ِ سکوت را
قیاس کنید
با پوستِ تاریخ"
کلمه ملک الموت است
وارث سکوت کرده
روزها روزمره گیِ مُکثّر
کلمه کارون بود
از کُنار می بارید
 

۲- "صدای فلزی ِ واژه"

از اهواز
که کفاره ی آرزوهاست
دهانی نفتالینی ارث برده ام
صدای فلزی ِ واژه
ماه در مادر غروب می کند!
 

۳- "فال ِ خون"

خازن ِ جهان
از جریان ِ جیغ سوخت.
تابوتِ کلمات
در سنگدان ِ زن
هضم نمی شود
شهر ناله ی سردخانه یی ست
که بی آسمان ِ عریان
طرح ِ پیرهن اش را
به چاپگر ِ ابر سفارش داد.
غروب
ناخن ِ خورشید را
با روح ِ رود می ساید
دستور تهیه ی ...
اگر تنور، یائسه نباشد
سکه های نور
به مبلمان ِ دهان نمی آیند
آفتاب ِ اجاق کور
مگر چراغ
در سخنرانی ِ چشمک
از تو تشکر نکرد؟
( آزمایش ِ تصادفی ِ عشق! )
شعر، باطلاق ِ کلمات
در حجم ِ آسمان
بر خرمن ِ خودکار خیز
جنین، منجنیق دنیا آورد
حوا، هندسه را چرا می برده
دار بر اسرار ِ کودکی
پارکینگِ دوره ی پاره سنگی.


علیرضا ناظمی ۹۹-۲-۲۵ ۱ ۰ ۱۱۹

علیرضا ناظمی ۹۹-۲-۲۵ ۱ ۰ ۱۱۹


درود بر بانوی شاعر
دربررسی اشعار بانو رنگین دهقان
به عینه چند حقیقت مشهود ومستتر در شعر ایشان مشاهده شد که با بیان هریک از این ویژگی ها و دقت نظر بانو دهقان در آنها می توان به مشاهده کارهای جدید وبا کیفییت از ایشان در آینده ای نه چندان دور رسید
نکته اول :
اینکه در اشعار بانو دهقان یک سپید سرایی خطی مشاهده شد که اگر چه دغدغه مندی اجتماعی ایشان در آنها نکته بارز اهمیت بود ولی سطح ادبی نوشته شعر ایشان را تا حد زیادی پایین می آورد این نکته می تواند ناشی از این مطلب بوده باشد که بانو دهقان بخاطر فعالیت های طولانی در صحنه نویسندگی هنگام سرودن شعر هنوز هم از حال وهوا وچهارچوب نگارش های داستان گونه خارج نشده اند و
اگرچه در سروده هایشان اجلال کلام وگفتار مشهود است اما ساختار شعریت و مولفه های آنرا کامل  به خود نگرفته از اینرو ضمن احترام به ارکان سروده های ایشان درخواست می شود
قبل از هرچیز زیر ساخت را درشعر خود تقویت کنند ،جهت افزایش بهره وری سطح واژگانی خود را با مطالعه اشعار شاعران سپید سرا ونو سرای گذشته بالا ببرند ودیگر اینکه  یک مطالعه کلی از سیر پیدایش شعر نو وسپید از آغاز تا کنون داشته باشند تا بابهره مندی از این اطلاعات مکتسبه بتوانند یک سیر فرازمندانه در سطح شعری خود داشته باشند.
نکته دوم:

شاعرانگی یک امتیاز خدادادی است ،با خوانش اشعار بانو دهقان با چند امتیاز ویژه این شاعرانگی به وضوح در شعر شان مشاهده شد
واین نکته حائز اهمیت است
بانو دهقان ذاتن شاعر است وشعر را نمی سازد
در خنکای خیال واندیشه روح لطیف و سرشار از حس های ناب وظریفانه اش جهشی در پرتو اندیشه دارد بازتاب های این نگاه نو اندیشانه وی یک روایت شاعرانه را خلق می کند اما کمی سر درگم ومبهم در چیستی ،چینش و زبان پردازی در روایت است وبر این باورم این حس لطیف وشاعرانه  با کمی دغدعه مندی بیشتر در سطح زبان ادبی به فراخور شرایط زمان ومکان می تواند روحی  در کالبد شعری ایشان بدمد که در ارتباط گیری با مخاطب سیری صعودی داشته و رسیدن به اوج قله های موفقیت را برای شاعر بیش از پیش تسری دهد.
نکته سوم:
استفاده ازتکنیک ها درشعر است ،سرودن شعر و روایت آن با غنای زبانی در کلام ،کلمه وواژه صورت می پذیرد،رویکرد زبانی در شعر با بکارگیری اصول زبانی یک حرکت پیشبرانه است که همچون یک قطار پیوسته در حلقه ورنجیر وار شاعر را مدد نموده ورو به جلو حرکت می دهد،در شعر ایشان  نشانه هایی از بکار گیری نکته هایی همچون آشنا زدایی نیست ومخاطب با خواندن شعر شما مفهوم کل نظر ودیدگاه شاعر را به سرعت پی می برد،ایجاز کمتر مشاهده شده،از گزاره های زیادی استفاده شده واز این دست مشاهدات که شاعر برای بهتر شدن شعرش بایستی قبل از هرچیز با مقوله نقد آشنا شود وپس از آن  تکنیک های سرودن را بیاموزد وپس از آن با استفاده از این آموخته ها به سرودن ادمه دهد ،قطعن بانو دهقان با این فرایند یک پیشرفت روبه رشد خوبی را تجربه خواهند کرد
وبر این باورم بانو دهقان  در شاعرانگی بی نهایت حرف ها برای گفتن دارند.
برای این بانوی شاعر آرزوی موفقیت دارم
با ادای احترام
علیرضا ناظمی

 

*سروده نخست

«ناقوس دل»

قلم آرام لغزید
قطره اشکی بر لوح
سفید زندگانی ام
جاری شد...
آهی بلند...
بلندتر از زنگ ناقوس
کلیسای وجودم...
برگ برگ بی رنگ
این لوح
پر شد از دلتنگی
در لابلای دلتنگی ها
یکی بوود...
یکی هست...
و شاید بماند...
 تا همیشه
و شاید هم...

*سروده دوم

«دگر در وصف تو »

جوهر بر سینه ی دفتر نخواهم فشاند
هیچ واژه ای از تو
بر لوحە دل نخواهم نشاند
میل پرواز دارم و
پای دل 
با زنجیر مهرت نخواهم کشاند
در آسمان جان
 همسفر شاهینم
مرگ در اوج
بود دغدغه ی دیرینم

*سروده سوم

«پیاز»
فقط سوختیم
نه سر پیاز بودیم
و نه ته آن...
جسم و جان خود را
به جلاد سپردیم

تنها به امید تبسمی
اشک ها بارید
بر چاک چاک شدن وجودمان
نه اشک شوق
نه اشک مهر
تنها اشک تمساح بود!
سوختیم و
صدای جلز و ولزمان
گوش فلک را کر کرد
اما به ابروی هیچ آشپزی
خمی نیامد


علیرضا ناظمی ۹۹-۲-۱۸ ۰ ۰ ۱۳۹

علیرضا ناظمی ۹۹-۲-۱۸ ۰ ۰ ۱۳۹


۱
زخم ها

زخم های من آدم حسابی اند
صبح، دستهای برهنه شان را
در تلفظ صورتیِ ماه، آب می کشند

پینه هایشان  چند مقداری است
یعنی از بس که پینه اند،
میان ویرگول چالش بشور/با شعورند
اندامشان روی فرم است
وساختارشان در تناسب متن/
با روحیه ی زنانه ی من می سازد

زخم های من عمیق اند
با چارچوب حجاب در نظام خیسی
دست و دامن خشک اند/خشک
زخم های فانتزی ام دهان ریختن شان را
نقاب زده اند/تا هوا بی تهویه محتوا
در بینامتن سوراخ شان امنیت استعاره را
شخصی نکند...

زخم هایم راه می روند
در سبک های باروک
لابه لای آدم ها
و از پنجره های عینی خانه ها
به شعاع آفتاب بهار
دلبستگی لفظی دارند..

گفتم«خانه ها»و ماهیت خاکستری اشیا
به کدورت «خانه تکانی»ام گریست
گفتم «گریست»/به عرض ممتد دو زخم
پرنده ای افتاد

پرنده افتادگی سنتی است که
به روزهای قفس می آید
اینرا کبیسه ای که چهارصد و چند روز
می شد /گفت..

زخم هایم را دوست دارم،
وقتی چنارها در خواب می میرند،
می توانم به شخصیت عمیق زنانه شان
دامن فرضی عید را کوک بزنم

کسی با اضطراب من خویشاوند نیست
شاید بتوانم با لباس مبدل،
زخم هایم را در سطح شهر
جابه جا کنم...

۲

سورِ بز

دهان به دهان/
تنفس شهررا بلند می کنم
بلند/از ذرات مشوش بزهای گر
که دارند با پوست های سور/سوربز،
درسطرهای کوتاه شهر/ بلند می شوند..
ذرات بز ،عمیق اند
در عکس های تن به تن ،از لای دنده ها
رادیوگرافی می شوند..
یک گله از بز را درهوای تازه در
خلط سینه ام /سرفه کن..
بپاش سلول های گند اعصاب را،
در بیمارستان های سَرَم..
ببین از اندام دهانی ام /خون دارد
ادامه ی غروب را تا،
اتاق های بستری در صدای خنده ام،
پخش می کند...
ببین از ساق های مچاله ی شلوار شب،
یک دسته کلاغ ،می ریزند  روی کاشی ها..
تریبون های مداوم شهر،
از گوش های من درد می کنند

می خواهند برای این شیوع که
از دمادم صبح غلیظ تر است،
بزهای گلوی مرا اهلی کنند..

دارند برای دوشیدن شان،
با انتشار صدای گرگ ،طحال مرا
پاره می کنند
از سهام تعفن شهری ،بیرون پریده ام
عصب های این نظام ابری اند
و من فکر می کنم ،باران اگر به
گورهای دسته جمعی پناهندگی ندهد،
اتاق های بز از سور خالی می شوند
و در رگ های این بیمارستان که
از دیروز دارد روی سطح شهر می دود،
سگ های مریض/
عوعوی غمگینی را
خواهند ریخت....

۳

حروف

صدایم کن/
در کوچه های عمودی ماه،
بِایست به ارتفاع افقی نور،

نگاه کن به کارخانه ی  انگشتان
فرضی ام ،که در طول چرخ ها/
از دنده هایم می شکنند..

اینجا هیچ نوری به مخیله ی
کرم ها ،نمی خندد
و گوشت رابطه ی شرعی پوست است/
که از رو نمی رود..
به درختی تصور شو،
که از دهان زنی به پرندگی باکره ها،
سلام می کند..
صدایم کن،
در سی و چند انگشت و دوماه،
از حاملگی حروف/
تا پشیزی مفت ،در سرازیری کلمه ها
را ،با خون و چربی و عصب ،
به انهدام سایه ها ببرم..

(همیشه خطی که از رودها آویزان است،
خیس نیست و در ثبت احوال آشنایی ام،
پلی که از آب می گذرد/
به دستهای من نخواهد رسید)
اینرا زنی گفت که پوست روانی
انگشتانش را درهماغوشی کف و آب
به تشت می سپرد...

من دارم برای جغدهایی که در
فوریت پزشکی شماره ها/
اشغال می شوند،
خرابه می کشم..
دارم با عینک استکانی ام که لای
پلک های من قهوه پاشیده ،برای مدنیت
این شهری که فلج است/پا می دهم

پا می دهم به نیم تنه ی آدمها،
و از صدای افتادن سر/به سینه سکوت ،
حرف می کشم..
حروف مگر چند خروس بی محل نبود
که دیشب در تورم کارگری ام از بیخ
بریده شد؟؟
حروف مگر آن زائده ی بی خاصیت در
جماعت مردانگی نبود که در شرمگاه صداها،
ختنه شد؟!
صدایم کن در این آسم خفیف،
که از روادید ماه،
هنوز رگه های پلنگ در گردن مادگی ام،
می پرد..
من هنوز به ضخامت درختی که
در سرم بلند می شود/
پستان هایم از حروف پر است..
می خواهم برای تمام صداهای این
ترانه ی یتیم/مادری کنم...

نقداشعار بانودکتر رویا مولا خواه

#از آنجا که در بکارگیری واژه ها آشنایی زدایی خاصی وجود دارد درروایت های حاصله از این کاربرد هم هماهنگی وجود دارد وهم همگی آنها فضای ذهنی مخاطب را به چالشی درک محور فرا می خواند که این امرثمره نگاه گهگاه عینیت گرایانه وگهگهاه ذهنیت گرایانه شاعر است.

#وجود استعاره ها در شعر مشهود است وبا نگاهی به جهان بینی واندیشه شناسی شاعر،ایشان   نه علم زده محض است و نه شعر زده محض بلکه تخصص را با علم اکتسابی و قریحه ذاتی خویش همراه دارد با نگاهی نو اندیشانه ،اعتراضی وانتقاد گونه به زن جامعه خویش.

#هم فرمی خاصی در واژه ها دیده می شود که کمک شایانی به موسیقی پذیری شعر نموده است

#شاعر در یک فرم انتقادی،اعتراضی به بیان بیوگرافی غم آلوده زن گذشته ،حال وفردای جامعه خویش می پردازد و بارمز گزاری خاص موضوع روایت خود را پیش می برد.

#محتوا وفرم درشعر حفظ شده وانسجام کاربرد واژه های غیر معمول را نیز در شعر به حد اعلا رعایت کرده وگرچه بازتاب این استفاده غیر معمول بدیع است اما آسیبی به روند ساختار شعر وارد ننموده و باعث زیبایی شعر شده است.

#در نگرش ذهنی شاعر تمایز بین یکپارچگی تلفیقی وتکرار حلقه وار واژه به واژه در آغاز وانتها با حفظ شکل ومحتوا عینیت دارد وشاعر محترم توانسته است بطور کامل پیام شاعرانه خویش را به مخاطب انتقال دهد.
#شاعر معنا گرا به محتوا و فرم تصویر ذهنی خویش نگاه داشته و خارج از فضای ذهنی زنانه اندیشی اش خواسته است تاپوی تفکر نگاه خاص مرد امروزی به زن جامعه خویش را بشکند و از وی وجامعه بخواهد نگاهی نو اندیشانه به این مخلوق خدا داشته باشند
با احترام
و آرزوی موفقیت برای بانو دکتر رویامولا خواه
علیرضا ناظمی


علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۷ ۰ ۰ ۱۸۱

علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۷ ۰ ۰ ۱۸۱


شامگاهان

در بستر رویاهایم!!!

        فرو می ریزند

دهشتناکِ

          تنهایی ام را

رنگ هایی مات

کدام رنگ؟

از وحشی موهایش ؟

سرکشی روح

آشفتگی خیال

از نبودن هایش

                      حکایت دارد

و جلوه گر است

                 دلتنگی عشق را

در بیکران مهربانی

                از ندیدن هایش؟

بگو

کدام پرده را

                رنگ عشق است ؟

در تلاطم بیکران مهر

تا آن را به لحظه هایم

                نقاشی کنم

عاشقانه

در بهار...امیدِ

                    پروین

#پروین -اسحاقی

 


دلنوشته ای بر شعر 
شاعر محترم پروین اسحاقی
در مواجهه با احساس های شاعرانه شاید بتوان قلمی زد ولی نیک می دانم گفت درک نهایی حس شاعر در لحظه و آن، سرودن شعر را نمی توان ترسیم کرد وحتا در خیال وگمان آورد.
درباور گریز پای آدمی خیال دل انگیز شاعرانه چون آهویی رمیده در دشت سربه کوه ودشت  می گزارد جولان می‌دهد ودرخنکای خیال طرب انگیز ترین حس را به شاعر القا می کند
احساس هایی بسیط وارزشی که از جاری غلیان روح است وسیلان کلام در روایتی که در پایان شعر نام می گیرد.
خوگرفتن اندیشه ها بارنگ ها وگهگاه حرمان از آمیزش های پوشیده بر چهره های گوناگون در نگرش ها رخ می دهد.
شاد زیستن در پرتو خوب نگریستن است و بهینه دیدن
فراسوی زمان و مکان وخیال و اندیشه باید رها شد در خیال نازک اندیشه و زمان
باید دست در آغوش باد کرد بایستی رنگها را
آبی آسمان روز را ، سیاهی شب سپهر را
سبزی سبزه زار را، سرخی سیب بر درخت را
زردی برگ ریزان چهارباغ را،سپیدی لباس عروس را در هیاهوی عاشقانه ها و.....همه و همه را باید در یک خط ممتد پیاپی به نیکی ودر ژرفای خیال مثبت و بهینه دید و بر این باور بود درخلوت و جلوت رنگ ها با آدم حرف می زنند.
شاعر پروین اسحاقی گر چه یک کلاسیک کار کارکشته است و هماره دوستان آشنا با شعر ایشان را با غزل های مغازلت آمیز و عاشقانه اش می شناسند اما ایشان در سپیدسرایی هم دستی بر آتش دارد او فریاد زن دردمند جامعه خویش است فلسفه خوب می داند و عرفان را نیز خوب می شناسد وروح متعالی دارد .
در سبک کاری وی زبان هماره در جریان سیال شعر جاری است وحتی در پایان شعر هم ما در کار وی تمام شدن نمی بینیم و روایتی دیگر در پایان آغاز می شود که اشاره به نور وامید و روشنایی در ذهن دارد و این خصوصیت ها از نکات بارز سپید سرایی این بانوی شاعر است.
بانوی شاعر ما در روایت شعر خود در شروعی بر خط و زیبا از واژه،
شامگاهان
استفاده کرده ، خواندن این سرخط مرا بیاد شعر
نیمای عزیزمی اندازد
«ترامن چشم درراهم
شباهنگام
که پیچد دست نیلوفر به پای سروکوهی دام»

این وجه تمایز شعر پروین است ایشان با اندیشه نابی که دارد ناگهان وسط شعر نیفتاده است این نشان از اوج نگرش خلاقانه ایشان است.
اشاره به نام شامگاهان در روایت شعری ایشان
را از این منظر می توان مورد اشاره قرار داد که ایشان با نگرشی فراز مندانه انتقادی سراسر آگاهانه دارد از تبعیضات حاکم برجامعه پیرامونی خویش چرا که هنوز هم زن جامعه خویش را در ظلم وجور وستم زمانه می بیند
او روایت دادخواهی دارد ، نوعی استکبار ستیزی
دارد خواهان عدالت است زن زمانه خویش را در پستوی خانه نمی خواهد دوست دارد سامان یافتن اوضاع نابسامان جامعه خویش را با نگاهی نو اندیشانه به زن جامعه اش ببیند
و از اینرو به شب اشاره دارد و سیاهی های پیرامون آن و آنگاه  که «شامگاهان» را اشاره می کند مداومت استمرار این امر تبعیض را وبغض در گلو نشسته را یاد آور می شود.
رشد فرهنگی ، بلوغ فکری ،و.....تغییر در نگرش های جامعی در خصوص نقش و شخصیت زن در ساختارجامعه از اهداف اوست
ایشان فرد گرا نیست برای رفاه ،آسایش آرامش همه زنان هم عصرش بر حسب رسالت شاعرانه اش اقدام می کند ، اشاره به
< بستر رویاهایم>
همین مؤلفه را در چشم به تصویر می کشد تنهایی در دل مانده از جور زمانه و چه زیبا در سطر چین های بعدی رگه های این درد مزمن جامعه را زیبا نقش می بندد درکلک خیال انگیز کلام
در بستر رویاهایم!!!

        فرو می ریزند

دهشتناکِ

          تنهایی ام را

اشاره به واژه <دهشتناک> نوعی مبالغه است که شاعر بر آن است ترس و رعب و وحشت خود را درقالبی به شکل یک تعارض در ساختار افکار و اندیشه بیان کند که این خود دنیایی از اعتراض های انتقادی در سکوت است ایشان تابوی جهل مرکب و دگماتیسم موجود بر جامعه را می شکند از پیله پروانه ماندنش خارج شده دگر دیسی را شکل می دهد که اندیشه ورزانه فراسوی دیدگاه های دیگر هم عصرانش عمل می کند  و در تصویری که از
<رنگ هایی مات،

کدام رنگ>

به ذهن متبادر می کند که چه فرقی است بین برخورد با زن زمان اعراب جاهیلت درگذشته و با آن فرهنگ فرودستی گذشته های اعراب جاهلیت وزن امروز جامعه  با اینهمه پیشرفت علم وتکنولوژی در تمام رشته ها  که هنوز هم از اکثر زنان جامعه خود را از حقوق حقه خویش محروم می بیند.

اشاره های بانو پروین همگی درعین احترام است
مخاطب خودش در روایت های شاعرانه اش وحشی خطاب نمی کند  ایشان شان ومنزلت شاعرانه دارد شخصیت اجتماعی اش دور است از توهین و بی ادبی ها کلامش سنخیتی با بی ادبان ندارد
در نهایت احترام از صفت وحشی برای موها استفاده کرده تا تصویر بدیعی از اعتراض
محتر مانه خویش برگو شود ، اشاره به صفت وحشی دنیایی از تصاویر و اپیزودها را در لحظه به  نمایش ذهن در می آورد که شرح آن در این مقال نمی گنجد
«تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»

اشارتها به  
<سرکشی روح

آشفتگی خیال>

حکایت فریادهای به سامان نرسیده است در کنج انزوای زن مججوب وغیرتمند جامعه فریاد هراس ،رعب ، وحشت و آشفتگی خیال در تنهایی های انزوا گونه درگوشه گوشه نبودن ها
گهگاه نبود  عدالت
گهگاه، محبت، وفا و.....
و گاه های دیگر همه آن چیز که نیازهای اولیه و نهایی زن جامعه خویش است سخن به میان می آورد و آنرا روایت و حکایت می کند.

از وحشی موهایش ؟

سرکشی روح

آشفتگی خیال

از نبودن هایش

                      حکایت دارد

در ادامه از بی نهایت  خواسته های خویش به رنگ اشاره می کند
یک سهم خواهی عادلانه در همه جا همه وقت همیشه او زن جامعه اش را در مرتبه و قدر هم منزلت با مرد جامعه می خواهد

بگو

کدام پرده را

                رنگ عشق است ؟

گلایه از نابرابری ها را به زبان شعر در شکوه رمز گذاری شده دادخواهی می کند و در زبان با کمک گرفتن از
<در تلاطم بیکران مهر>

نابسامانی ها را با واژه« تلاطم » و «بیکران مهر» به اوج خود برگو می شود تعارضی قابل فهم و روایتی مستور و کهنه که به وظیفه برگرده کلام ها و پیام ها بر اساس رسالت شاعرانه می گذارد تا راوی دردهای مزمن بر تن نشسته جامعه زن خویش  باشد.
می طراود ذهن روایتگرش غوغا گون و می سراید و پیش می رود توفنده و کوبنده بامید روشنایی او می داند در پس هر طوفانی آرامشی نهفته است امید به آینده سوال می کند از
« پرده» در قبل واکنون اینجا می پرسد کجاست آن
نگاه مهربانانه تا آنرا سنجاق کند به خیال ذهنش
و تصویری از آن در اندرونی قلبش بکشد
عاشقانه و آنوقت است که می تواند به خودش بگوید شعار عدالت  در روح زن جامعه اش بهاری
عاشقانه آفریده به روشنا و امید.

تا آن را به لحظه هایم

                نقاشی کنم

عاشقانه

در بهار...امیدِ

                    پروین

#شعر آغاز و پایان خوبی داشت
#زیر ساخت و رو ساخت عالی بود
#روایت شعر از اطناب زیاده گویی دور بود
#ملودی با کلام وزبان همراه بود
#از تصویر سازی خوبی بهره مند بود
در عین حال که روایتی ظاهرن عاشق گونه بود و گلایه آمیز در معاشرت عاشق ومعشوق

اما با نگاهی فراز مندانه زوایای دیگر شعر در اندیشه و تفکر هویدا و مشهود خود را نشان می دهد
شعر در نهایت زیبایی سروده شده بود
و بسیار دوست داشتم آنرا
برای شاعر محترم آرزوی موفقیت دارم

 با تقدیم احترام

علیرضا ناظمی


علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۲ ۰ ۰ ۳۰۶

علیرضا ناظمی ۹۹-۱-۲۲ ۰ ۰ ۳۰۶


شعرهای علیرضا ناظمی

شاعر ،نویسنده و منتقد

اشعار و سروده های پارسی شاعر علیرضا ناظمی(ناظم)