تایتل قالب


(روایت باشتا)
باز اول دی شد

انگورها در این  سَبو مِی شد
شادی مُدامُ پِی در پِی شد
مُطرب به رقص از نغمهِ ی نِی شد
غم ها همه یک یک ببین تِی شد
باز اول دی شد
آمد زمستانِ قشنگِ مهربانی ها
آن لحظه هایِ  شادمانی ها
آن رَستخیزِ جاودانی ها
فصلِ حیاتِ شمعدانی ها
وقتِ قشنگ قِصه خوانی ها
باز اول دی شد
شد دفترِ فصلِ زمستان باز
هر صفحه اش دیباچهِ ی اعجاز
بَر بَرگِ برگِ آن رَدِّ آغاز
بر سَطر ،سَطرش واژه های ناز
 با واژه هایش شعرها دمساز
باز اول دی شد
از مقدمش خورشید رخشیده
برساقِ گُلها عِطر پاشیده
شبنم جمالِ شاخه بوسیده
در کوچه باغان تاک رقصیده
گیسوی ِ ابرِ  تار  لرزیده
باز اول دی شد
سُرمه  به چِشمان   شهر درخواب است
بر فرشِ کوچه   برگ بی تاب است
گیسویِ دلبر  پیچ در تاب است
دل در هوایِ ماهُ مَهتاب است
هرجا سخن ازعشقُ مِحراب است
باز اول دی شد 
جانا ،ترا محتاج دیدارم
یادت همیشه با من ای یارم
در سر هوایِ عشق  تو دارم
باتو به هر لحظه به لب دارم
این جمله را ،من دوستت دارم
باز اول دی شد
درجان ُ ِدل   یادِ تو غوغا کرد
در جانِ من اندیشه برپا کرد
یلدا شدُ مجلس مُهیّا کرد
آذین تمامِ شهر یکجا کرد
بر مقدمت گُل بَر چلیپا کرد
باز اول دی شد
هر دم ترا مشتاقِ دیدارم
هیهات اگر دست از تو بردارم
امیدِ دیدارِ تو شد کارم
در دل نهالِ عشق می کارم
بنشین کنارم حرف‌ها دارم
باز اول دی شد
جانا بیا در من قیامی کن
از هجرُ غُربت انتقامی کن
این شانه ها  را  نردبامی کن
بالا برو  دل را   سلامی کن
یک لحظه با ما تو کلامی کن
باز اول دی شد
باتو جهان زیباُ  پُر معناست، می دانم
آری جمالت پاکُ بی همتاست ، می دانم
با تو دلم قُرص  از همه غمهاست ، می دانم
وقتی تو هستی زندگی زیباست ، می دانم
این بودنت انبوه یک رویاست ،می دانم
باز اول دی شد
بادست خود بندم زپا واکن
من را دوباره باز احیاکن
دستی بجنبان باز غوغا کن
چشم مرا جانا توبینا کن
در جان من شوری تو برپا کن
باز اول دی شد
بی تو جهانی پاک معیوب است جانانم
این حس وحالم، حالِ  مغلوب است جانانم
حال دلم ازبودنت خوب است جانانم
تو هستی و حالم چه مطلوب است جانانم
تو هستی واین عشق مرغوب است جانانم
باز اول دی شد
امشب شب ما را مُنَوّر کردیوممنون
کاشانه ما را پر اختر کردیوممنون
چشم ودل ما را مُصَّدَّر کردیوممنون
این شادی  ما را مُکَرّر کردیوممنون
اشعار ما را هم تو از بر کردیوممنون
باز اول دی شد
پس باشتا صبح سعادت را ببینم من
پس باشتا شام  شهادت راببینم من
پس باشتا نور عدالت  راببینم من
پس باشتا روز ولادت  راببینم من
پس باشتا اوج  سیادت راببینم من
         پس باشتا.......




 


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

شعرهای علیرضا ناظمی

شاعر ،نویسنده و منتقد

اشعار و سروده های پارسی شاعر علیرضا ناظمی(ناظم)