تایتل قالب


۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

حالی  بپرس  از  دل پر دردم     ای نگار
من  ماندم  وغم تو واین  درد ماندگار
یارا بیا زسرمهر و وفایت در این زمان
درد مرا کن التیام و به قلبم شرر نبار
ای آشنای این دل غمگین وغمزده
یاری نمی کنی  مرا تو دراین روز وروزگار
رحمی به حال بی کسی این دلم نما
از قلب پر زغصه ام اندوه واگذار
ناز از وفا تو کم کن وبرمن نظر نما
اینجا ز لطف توست که ماندم دراین قرار
نور دوچشم تار منی ای تو نازنین
هستی تمام هستی ام ای عشق ماندگار
جانم به لب رسیده به کویم بیا دمی
یک بار باز بر سر دیده قدم گذار
راه دلم نبسته ام به تو در باز کن بیا
ناظم تو باب عشق گشا دروفای یار


علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۲۳ ۰ ۰ ۲۳۲

علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۲۳ ۰ ۰ ۲۳۲


حال دلم عوض شده با بودنت نگار
ای مهربانترین گل عشقی به دل بکار
فصل خزان شده به تمنای یک نگاه
باران بزن تو باز هم ابری شو وببار
اینجا حریم دل شده آماده حضور
ای نازنین من  به دو چشم قدم گذار
وز مقدم تو درد ومحن رفت وبی اثر
اندوه وغصه از دلم افتاده درکنار
باعشق روی ماه تو ای نازنین من
یک کاروان دل است به عشق تو بی‌قرار
باحظ حضرتت به تنعم نشست دل
وز حظ مقدمت به تماشاست جان نثار
اینجاست یک جهان که به پابوس ت ای عزیز
تعظیم می کنند که بر سرتو پاگذار
سنگ صبور تو منم ای در دو دیده ام
در قلب جای توست ، فرودآ  تو شهریار


علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۲۲ ۱ ۰ ۲۵۶

علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۲۲ ۱ ۰ ۲۵۶


درعشق غمی نهفته
هردم
درغم شرری نهفته
هر دم
درهرشرری نهفته
غم هم
این عشق عجب حکایتی شد
ما را به غم تو مبتلا کرد
آنجا به غم تو آشنا کرد
بارنج فراق غم بپا کرد
باشعر زغم ترانه ها کرد
خندید به حال زارم آخر
مجنون  وبه عشق مبتلا کرد
از جام وفا مرا صفا داد
از درد به جام ما بلا داد
یکدم زعنایتی شبانه
سجاده ای از من ودعا داد
من شاکر لطف حی سبحان
من خادم درگه توسلطان
من عاشق  یارم ازدل وجان
جانا بکن استجابتی نو
عاشق شدم وحکایتی نو
درجام من ازوفا بلا ریز
درباده ما  می  صفا ریز
ممنون تو ام خدای سبحان
حال دلم از غمش پریشان
داغ غم او به جام ماکن
مارابه غمش تو مبتلا کن


علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۲۰ ۰ ۰ ۲۶۳

علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۲۰ ۰ ۰ ۲۶۳


هوای شعر عشق تو چه شوری درمن آورده
زکوی عاشقان تک خوشه ای از خرمن آورده
زعطر عنبرین عطر گیسویش همی مستم
که دل از من ببرده وی ولی جان ایمن آورده
من از این شور و حال عاشقی البته دانستم
که دلبر با می عشقش مرا در گلشن آورده
از این تدبیر خوش فال برهمن لیک دانستم
که این دلبر گل گیسو برای چون من آورده
دمی از کوی وی من برنگردم تا به وصل اوشوم نایل
که امید است پایم را به کوی و برزن آورده
نشاید عشق را نابود کردن در چنین حالی
که می در کف کند ساقی که گوید دشمن آورده
سخن از یازده آمد چه خوش یمن وچه خوش باشد
که چون این یازده آمد دو دل در یک من آورده
شدم مست و خراب وخوش منم از باده اش سرخوش
که جان عاشقان را خوش در این دشت تن آورده
مرا بگذار ای ساقی که در جنت می باقی
تواند یافت آن دلبر سبویش مأمن آورده
صبا را گو زکوی یار عطری آورد گرچه
فراقش مدتی ما را چنین در گلخن آورده
برو خوش باش ای عاشق به یکرنگی ببال آخر
صداقت عشق را بنگر مگو اهریمن آورده
نما رحمی به حال من اسیر مضطر وزارم
چه شور وحال من دارم که در من این من آورده


علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۱۴ ۰ ۰ ۲۴۷

علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۱۴ ۰ ۰ ۲۴۷


درپس این میله ها
درپس آن پنجره
تونگاهت سوی من
من نگاهم سوی تو
آه درعصری سرد
بازکن پنجره را
غزلی بخوان برای من وخود
غزل عشق و وفا
همصدا باشیدا
بانگاه خسته ات
باز هم شعربگو
شعرهایی. همه از هم نفسی
ای.......
غزلی بازبخوان
سخنی بازبگو
که سکوتت سرد است
زندگی پردرد است


علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۱۲ ۰ ۰ ۲۵۳

علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۱۲ ۰ ۰ ۲۵۳


گلی بودی گلستان از تو آباد
تو رفتی و گلستان رفت برباد
تو بودی ماه از تومشق شب داشت
از اینرو ماهرویی گشت ایجاد
شب مهتابی از فرط خجالت
کشیده ماه پایش را زبنیاد
چکاوک ها عجب شیرین زبانند
ورسم عشق را بردند از  یاد
خوشم با خاطرات تیر وخرداد
وصد انگیزه دارم من زمرداد
بیا ای مهربانم دست من  گیر
که جز تو نیست من را یار امداد
به کوی عشق  پرچم ها بلندند
به خاک عشق تو این پرچم افتاد
مرا سودای عشق و عاشقی کشت
زدرد عشق صدها داد وفریاد
فراموشم نخواهد شد عزیزم
تو بودی منشأ هر آنچه رخ داد
به بزم عاشقی سوزی ست بسیار
زحزن این دل غمگین ناشاد
جدا از تو نخواهدشد دل من
به رسم ووعده ی آن روزمیعاد
وظیفه جز به خدمت گو چه دارد
همان که نوکرت گردد قلمداد
به حکم خدمتت بستم کمر را
به تکریم وبه تعظیم تو استاد
به مژگان ترم جای تو والاست
به چشمانم بیا تا دل شود شاد
حقایق های این دل را بخوان تو
ولبخندی بزن بر شعر اضداد
شد این عمرم تبه دریاب ما را
تو رحمی کن براین شمع ره باد



 


علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۰۸ ۰ ۰ ۲۲۳

علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۰۸ ۰ ۰ ۲۲۳


از سرنوشت خویش در آزار بوده ام
عاشق ولی رها رغم یار بوده ام
شب‌های من همه طی شد به بی کسی
لیکن رهین عشق وغم یار بوده ام
روزم به شام حسرت لبخند ماند وبس
یا همنشین این دل غمبار بوده ام
فردای من چه می شود از این همه خیال
رسوا شوم اگر که عشق خریدار بوده ام
ناگه به آسمان خیالم وزید عشق
ضمناً به طعنه گفت که ناچار بوده ام
صاحب کرامتی به دلم پا نهاد و گفت
آصف بیا که بهر تو من یار بوده ام
یاران به لحظه ای به دلم عشق جان گرفت
نالید دل که بی تو گرفتار بوده ام
روزم بسی زحضورت صفا گرفت
از لحظه ای که با تو به گفتار بوده ام
یارا بمان تو کنارم بسی که چون
ظلمت زده به لحظه دیدار بوده ام
خندان شود دلم زوصال تو ای حبیب
من (ناظمم)که عشق خریدار بوده ام
وای از فراق و هجر تو ای یوسف غریب
یعقوب بی کسم که دل افگار بوده ام


علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۰۷ ۰ ۰ ۲۸۴

علیرضا ناظمی ۹۸-۸-۰۷ ۰ ۰ ۲۸۴


زکوی اهل دل صبا، بیار بویی ازبهار
عوض کن این هوای دی، صفابده به بیشه زار
یلی زن این حضور را ، به بانگ شادمانه ای
لهیب زن به عاشقان، ازاین زمان ناگوار
نبیذی ازخم می ات، بریز درسبوی یار
یقین که اهل دل شود، ازاین خم آن نگار، یار
بهار را عطا نما به آن نگار و گو به او
رها کن اضطراب را دراین شرار غمگسار
میسر است بهراو چوخانقاه عاشقی
ضیافتی بپاکن وبیاردوست درکنار
حریم دل پناه اوست، بخوانش ازادب که او
ادا کند جواب ما دراین حضور ماندگار
مکن شکایتی زدل که آستان حضرتش
نگاهدار آبروست به ملک شاه وشهریار
دلش زغم تهی کن وبگو به چشم عافیت
امید ده به جسم و جان بیاچوابرشونبار
یگانه همیشه ام ، بهار، عشق، آرزو
ظهورکن به چشم ما دراین زمان وروزگار
گواه عشق من تویی توبهترین ترانه ام
مهاجرم فدایی ام بخوان مرادراین شعار
لطیف گفتمت سخن کلام عاشقی ببین
یکایک این حقایق است به اختصار وافتخار
من وحکایتی چنین ندیده کس که عاشقی
(ناظم)عشق می شود دراین سرای زرنگار

 


علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۱۳ ۰ ۰ ۱۷۴

علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۱۳ ۰ ۰ ۱۷۴


۱ ۲

شعرهای علیرضا ناظمی

شاعر ،نویسنده و منتقد

اشعار و سروده های پارسی شاعر علیرضا ناظمی(ناظم)