تایتل قالب



بگذر تو از خطای من وعفو  ما بکن
رحمی زلطف خویش براین بی نوا بکن
ای آنکه مهر توست فزون از هزار بار
یک بار عفو بنده  برای خدا بکن
سر در گریبانم  وبر دل ملال هاست
گرد ملال پاک ز دامان ما بکن
رنجیده خاطری قبول، ولی از سرکرم
یک گوشه چشم، رحم به من از وفا بکن
قصدم نبوده آنکه تو را رنجشی رسد
حق داری، عذر خواهم و دفع بلا بکن
باور کن که نیت من بد نبوده است
غمگینی و ملول دلت را رضا بکن
من شرمسارم که دلت را شکسته ام
ای دل شکسته رحم بر این آشنا بکن
از من اگر که خسته شدی میروم ولی
جرمم ببخش و خنده خود بر ملا بکن
لبخند مهربان تو من را بس است بس
یک خنده کن، بارها زدلت غم جدا بکن
یک‌بار تو ببخش، اگر صد دلیل هست
پس صد هزار بار گذر از خطا بکن
یک عمر نوکری در خانه ات کنم
با یک نگاه خادم خود را صدا بکن
(ناظم) به لطف بی حدایشان قسم بخور
در محضرش تو دین خودت را ادا بکن




 


علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۲۵ ۰ ۰ ۲۳۴

علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۲۵ ۰ ۰ ۲۳۴



ساقی بیار باده وجان را جلا بده
شاهد ،خبر ز عالم بالا به ما بده
رفتم زدست یک دو قدح باده پیش آر
یا جرعه‌ ساغری ز نبیذ بلا بده
با مدعی سخن زرنجش دوران نمی کنم
وز دوست رقعه ای به من بی نوا بده
ما را دگر نمانده  تباهی ننگ ونام
جامی  عیان مکرر و دور ازخفا بده
در دور عمر گر  به فنا رفت کیش ما
در مسلک حبیب  تو حال دعا بده
عمرم همه به بوالهوسی طی شد ای زعیم
دستم بگیر و اذن شهادت مرا بده
آتش به اختیار نبودیم و نیستیم
فرصت به اختیار به میل و وفا بده
دور زمان اگر نوشت به خامه فراق را
عاشق بمان و تن تو به اجبار ما بده
ابرو گره مکن ، غم خود راخفا مکن
فاش وعیان تو راز دلت برملا بده
تیر از کمان ابروی خود می نزن بزن
بهر وفا دعای جوشن دفع بلا بده
من را بس است دگر هجر واشتیاق
ساقی مرا شبی شراب می ربنا بده


علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۲۵ ۰ ۰ ۲۱۲

علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۲۵ ۰ ۰ ۲۱۲


حس نبودن تو عجب سخت نابجاست
اندوه رفتن تو غمی سخت وجانفزاست
در حیرتم از آن همه ابراز عشق تو
درمانده ام، فرار،کجای قرار ماست
ازچه فرار می کنی از عشق دم نزن
این درد عشق نیست، تبانی قصه هاست
رنجیدنت درست،غلط گفتنم صحیح
کو ببخششی که حال بزرگان قومهاست
افسرده ای، ملال تو افزون زحد شده
این نکته هم دلیل همان درد و رنجهاست
پا می کشی تو از دل من میروی برو
باور نمی کنم که هجر سر آغاز ماجراست
با دست بسته لب بگشایم به احتضار
جانم بگیر و سخت نگیر ،این قضا بلاست
در دام زلف تو دل من مانده پیش از این
این بند عشق، سخت ترین بند ودامهاست
بردی قرار این دل مجنون به عشق خویش
سودای عاشقی نکن این ماجرا بپاست
من مانده ام تو همانی که گفته ای؟
یکرنگ وساده ای و وجودت شبیه ماست
احساس می کنم تو زمن دور گشته ای
آنقدر دور که انگار ،حصاری میان ماست
از چه ندانم واز چه نمانده است
اصلا اثر ز لذت عشقی که پابجاست
تو می روی و چشم به راه تو مانده ام
روشن نما تو چشم مرا عشق در نواست
برگرد زود غصه این قصه کن تمام
بد جور هجر خنجر بیخ گلوی ماست
آذین شده تمام شهر برای قدوم تو
جانان من بیا که نوبت پایان غصه هاست















 


علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۲۵ ۰ ۰ ۲۳۹

علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۲۵ ۰ ۰ ۲۳۹



رفتی  و  یک  بهانه  برای  تو  جور  شد

غوغای  بی  کرانه    برای  تو   جور شد

 

تو  پشت  پا  زدی  به همه  خاطرات  تا
یک  خود زنی عاشقانه برای تو جور شد

 

هی پشت هم  به پشت که شلاق می زنی
جلاد  من بیا که تازیانه برای تو جور شد

 

(از هرچه بگذری سخن دوست خوشتر است)
شعر وسماع ورقص و ترانه برای تو جور شد

 

ناظم به  کنج عزلت خود می نشین  که باز
یک  حس   شاعرانه   برای تو جور شد


علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۲۳ ۰ ۰ ۲۴۵

علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۲۳ ۰ ۰ ۲۴۵


این ماجرای عشق پایانی ندارد
جز حسرت ورنج وپریشانی ندارد
هرکس که عاشق شد پذیرفته همین را
پس انتخاب است وپشیمانی ندارد
حال خوش دلدادگی سوز و گداز است
این فصل هم پای  گریزانی ندارد
چون عاشق یاری یقیناً مرد ره باش
جز تو کسی صیدی وقربانی ندارد
خانه خراب عشق شو گر عاشقی تو
این عشق کاری جز ز ویرانی ندارد
درد آشنای عاشقی  هستیم پس باز
این عشق هم اندوه چندانی ندارد
رسوای عشقیم ویقین داریم این عشق
سرفصل دارد حد و پایانی ندارد


علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۲۱ ۰ ۰ ۲۴۰

علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۲۱ ۰ ۰ ۲۴۰



گره زدم به دل این  آیه های چشمانت
وغرق شد دل من در سکوت پنهانت
بگیر از تن من خستگی فردا را
که جان نمانده به تن از غروب مژگانت


علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۱۹ ۰ ۰ ۲۱۳

علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۱۹ ۰ ۰ ۲۱۳



سودای جام این دل دیوانه می کند
راهش جدا زمسجد وبتخانه می کند
با واعظان شهر به مجلس نمی رود
ترک ریا و مسند و حنانه می کند
درکش قدح که موسم رسوایی آمده
کو آن  بتی که قسم پیمانه می کند
هشدار وقت را که تباهی تمام شد
شاهد زغیب رو سوی میخانه می کند
الحق چه مسندی ست تبانی عقل ودل
کان هر کدام کار حکیمانه می کند
پرکن پیاله عقل ببین کارگر شده
پیش آر می که مصدر جانانه می کند
(ناظم) به عیش کوش وزمستی حذر نکن
این جام وباده لطف کریمانه می کند


 


علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۱۹ ۰ ۰ ۲۲۷

علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۱۹ ۰ ۰ ۲۲۷



من ازغم عشق تو وین  حال دگردارم
عشق است وفراق تو من شوربه سردارم
رفتی وبه هجرتو می سوزم ومی سازم
لیکن زفراق تواشکی به بصر دارم
یکتا گهر نازم من دل به تو می بازم
یک مرحمتی جانا چون دیده تردارم
من درطلبت حیران گمگشته وسرگردان
رفتی وبه راه تو من دیده به در دارم
ازغصه هجرانت پشتم زجفا خم شد
ضمنا تو بیا بنگر دستان به کمردارم
شش گوشه شده قلبم ازغربت هجرانت
ای جان توبیا بنگر شش گوشه جگردارم
روزم شب تاریک است ای مه تودرآ ازابر
حالا که دراین ظلمت من میل سحردارم
فردا به طواف تو من زائر گیسویت
یارا من سودایی سمت تو گذر دارم
یکسربه تواندیشم هرگوشه ترابینم
دردیده مکان توست اندیشه بسر دارم
ازلطف تومسرورم وزعشق تومغرورم
راه تو همی پویم من میل خطر دارم
(ناظم) شده اشعارت موسیقی شعر من
یک خاطره زین اشعار درذهن نظردارم


علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۱۸ ۰ ۰ ۲۴۱

علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۱۸ ۰ ۰ ۲۴۱



نگار خوش خرامان وسهی سرو گل اندامم
مجعد گیسوی مشکین پر تحصیل ایامم
زحسن روی تو نسرین کشیده پای ازبستان
زخط وخال روی تو قمر افتاده در جامم
به طلعت ماه سیمایی به رایت عالم آرایی
سرانداز از سرت مقصوره چون میسور شد کامم
مرا تو غایت مقصود مراد وآیت ومطلوب
نظر کن یک نظر بر رقعه ی حاجات وپیغامم
رمق از تن فرو مانده از این فرجام نامعلوم
به تأویلی وتغییری بکن معلوم فرجامم
شرابی در سبو آور که مستوری برد از چشم
شود خود مرحم جان و ببخشد کام ناکامم
حیاتی تازه می بخشد طواف کعبه معبود
بگرد کوی اوهر لحظه من در طوف واحرامم
مرا کافیست تقصیر و وقوف و رمی وقربانی
به گوش عاشقان جانان رسان سودای اسلامم




 


علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۱۶ ۰ ۰ ۲۰۲

علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۱۶ ۰ ۰ ۲۰۲


سکوتم را نمی بینی
نگاهم رانمی خوانی
تواز احساس من 
ای دلبر
ای زیبا
چه می فهمی؟ 
چه می دانی. ؟
دلم اکنون 
پراز ترس وهراس است
نمازم را
نیازم را
دعایم را
چه می فهمی.؟
چه می دانی؟ 
بیا دل راخدایی کن
بیا دل راخدایی کن
تماشا کن تماشا کن
تواکنون پشت این درب مدرنیسم
وگرداگرد این شهرتمدن
دگرنیست 
اثر ازمهرخ ومجنون ولیلا
ومی دانم 
نمی بینی تو غمهای نهانی را
ومی دانم نمی فهمی تورنج زندگانی را
نجاتم ده 
نجاتم ده 
بگرد 
اینک وپیداکن مرا
زندانی بند بلا
قربانی شهرخطا را
رهایم کن 
رهایم کن
روم دربند وهم خویش تانابود گردم 
غمم تسکین ندارد
مرا تنها رها کن 
تابمیرم
 باسکوتی سرد
 ازدست غم هجرعزیزان
به امید وصال عشق جانان
درآن سو پنجره بگشا 
ببین سرمست گلها درحیاتند
مشامت تازه کن
تاکه شوی مست
بدان امید هم هست
بیا همجوشی دلها ببین
زیبای تنها
نهال عشق خشکیده 
ومن تنها وغمدیده 
کنون در راه استقبال ازمرگ 
روم باچشم گریان
به امید وصال عشق جانان

 


علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۱۶ ۰ ۰ ۲۰۶

علیرضا ناظمی ۹۸-۷-۱۶ ۰ ۰ ۲۰۶


۱ ۲ ۳ ... ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷

شعرهای علیرضا ناظمی

شاعر ،نویسنده و منتقد

اشعار و سروده های پارسی شاعر علیرضا ناظمی(ناظم)